قهرمان اصلی داستان بیمار است، بیماری او بتدریج اعضای بدن را از کارمی اندازد و باعث مرگ سلولی بافت ها و ماهیچه های بدن می گردد، موری مرگ را پذیرفته؛ او خواهد مرد اما در واپسین روزهای زندگی می خواهد به کمال برسد. خورشید و تابش آن، رنگ یاس بنفش داخل گلدان، غذا، خواندن روزنامه، ملاقات های دوستان و روزنامه نگاران همه به نوعی او را به وجد می آورد. داستان از زبان یک از شاگردان قبلی او روایت می شود، حال و آینده و گذشته مثلثی را تشکیل داده اند تا نویسنده با کنکاش در روح قهرمان هایش این سه زمان را با هم داشته باشد،در واقع تمرکز اصلی تم داستان بر محور از دست ندادن فرصت ها قرار گرفته است، موضوع این است: تا می توانیم به هم مهر بورزیم و بدانیم که مرگ فرا خواهد رسید، ما باید زنده بمانیم، مرگ جسم ما را در هم می ریزد اما روح ما را هرگز نمی تواند از کسانی که دوستشان داریم و دوستمان دارند بگیرد؛
چند جمله از کتاب: سه شنبه ها با موری
نویسنده:میچ آلبوم
ترجمه: دکتر محمود دانایی
*
تنها راه معنی دادن به زندگی این است که خودت را وقف دوست داشتن دیگران بکنی. وقف اجتماعت و وقف اینکه کاری بکنی تا به زندگی خودت هدف و معنا بدهی. گاهی آدم نمی تواند به چشم هایش اعتماد کند، باید به احساساتش اعتماد کند، اگر می خواهی دیگران به تو اعتماد داشته باشی باید تو هم به آن ها اعتماد داشته باشی، حتی در تاریکی مطلق، حتی وقتی داری می افتی؛
*
وقتی انسان مردن را یاد بگیرد زندگی کردن را هم یاد می گیرد؛
*
انسان ها احتیاج دارند حس کنند که وجودشان اهمیت دارد؛
*
غیر ممکن است پیرها به جوان ها حسودی نکنند. ولی مهم این است که آدم آن چه را هست بپذیرد و از آن لذت ببرد؛
*
پیری مترادف فاسد شدن نیست. رشد است. خیلی بیشتر از آن چیز منفی است که بهش مرگ می گوئیم. نکته مثبتش در این است که می فهمی یک روز باید بمیری و آن وقت بهتر زندگی می کنی؛
*
اگر در زندگی ات معنایی پیدا کرده باشی هیچ وقت نمی خواهی به عقب برگردی. همیشه می خواهی به جلو بروی، می خواهی بیشتر ببینی. با اشتیاق منتظر شصت و پنج هستی؛
*
اگر ادم با پیر شدن در حال جنگ باشد همیشه ناراحت است، چون این اتفاقی است که خواه و ناخواه می افتد؛
*
باید ببینی الان در زندگیت چه چیزهای خوب و واقعی و زیبا وجود دارد. به عقب نگاه کردن حس رقابت را بیدار می کند. ولی پیر شدن که مسابقه نیست؛
*
ما برای چیزهای اشتباه ارزش قائلیم. و همین باعث می شود تمام زندگی مان سر وته شود. در باره این باید خیلی فکر کنیم؛
*
خودت را وقف عشق ورزیدن به دیگران کن. وقف جامعه اطرافت کن و وقف کاری که به زندگی ات هدف و معنا
بدهد؛
*
اگر می خواهی برای آدم های طبقه بالا پز بدهی زحمت نکش. آن ها همیشه به نظر حقارت نگاهت می کنند. اگر هم می خواهی برای زیر دست هایت پز بدهی باز هم زحمت نکش چون فقط حسودی شان را تحریک می کنی. این نوع شخصیت کاذب تو را به جایی نمی رساند. فقط قلب باز است که به تو اجازه می دهد در چشم همه یک جور باشی؛