22/03/2012

سفره هفت سین ما



سفره هفت سین ما 
...
بهار 1391 شمسی
____________
پاس داشتیم تو را
بنده نوازی کن و ما را بنگر

21/03/2012

سال 1391 بر همگان مبارک




------------------------------

از کلاس بچه ها که آمدم بیرون، ناگهان "کیانا"، دختر بچه ایرانی هفت ساله، مانند یک فرشته کوچولو مقابلم سبز شد! با شعف و به انگلیسی گفتم سلام، او هم به انگلیسی پاسخم را داد، بعد باز هم به انگلیسی، گفتم؛ حالت خوبه؟ او هم به انگلیسی پاسخ داد
 همان لحظه، انگار یکی بهم سقلمه زد: آهسته  و به
 فارسی بهش گفتم: عیدت مبارک عزیزم. او هم به فارسی گفت عید شما هم مبارک. بغض گلومو گرفت و اشک تو چشمام جمع شد، گفتم به مامان و بابا سلام برسون. کیانا این فرشته کوچک تشکر کرد و رفت و من هم از مدرسه زدم بیرون. صحبت نکردن به زبان مادری در محیط، باعث می شه وقتی بر حسب تصادف، یه ایرانی رو دیدیم، یادمون بره که چه بایستی به هم بگیم. با خودم فکر می کردم انگلیسی ا م که هنوز مثل سرخپوست هاست، فارسی صحبت کردن هم یادم رفته! شاید هرگز اون بغض توی گلو و اشک نشسته توی چشامو، فراموش نکنم. یکی باید مث من، غربت نشین باشه تا حرف  دل مو بفهمه
انکار نکنیم، ما متعلق به جای دیگریم، زبان مادری برترین و بهترین گواه و شاهد است؛عیدتون  مبارک   

16/03/2012

با بهاری دیگر




حس حضور دوباره بهار
بی دست محبت
کوتاه، بی نور
سایه ها، لرزان
...
حس حضور بهار
بی تو 
بی عیدی
بی لباس نو دست خرید مادر
بی تو، بهار
تنها،شکوهمندی یک کاغذ رنگی را، بیادم می آورد
!!!

13/03/2012

شبی دیگر از شبهای پایانی سال



تو را گرامی داشتم اما تو؛
 مرا گرامی نداشتی، ای خاک رویا زده
ای همه اتفاق های  کوچک و بزرگ 
من آن خود باور پنهان محصورم
که شهامت  از کف داده
و
مهرمعصومیت به پیشانی نشانده است


سور چهارشنبه آخر سال





به پاس گرامیداشت آخرین چهارشنبه سال

08/03/2012

باران


باز باران
با ترانه 
با گهرهای فراوان
می خورد بر بام خانه
من به پشت شیشه، تنها
ایستاده
در گذرها
رودها راه اوفتاده
شاد و خرم
یک دو سه گنجشک پرگو
باز هر دم
می پرند این سو وآن سو
می خورد بر شیشه و در
مشت و سیلی
آسمان امروز دیگر 
نیست نیلی
*
یادم آرد روز باران
گردش یک روز دیرین
خوب و شیرین
توی جنگل های گیلان
کودکی ده ساله بودم
با دو پای کودکانه
می دویدم همچون آهو
می پریدم از سر جو
دور می گشتم ز خانه
...

گلچین گیلانی

03/03/2012

02/03/2012

یک روز که می رود


...
یک روز ابری
نشسته روی برگ های این دفتر
گلبرگ های خیس نرگس ها
دل درد صبحگاهی 
چایی داغ با عطر نان بیات
درخت های کوچک و بزرگ کاج، این جا و آن جا
 چشمان پف آلود و خسته
بلبل ها که از کوچ زمستانی بازگشته اند
عنکبوت پیر روی سقف
موریانه های خسته جویدن
درخت پیر مجنون ایستاده در سرما
جاروی شکسته افتاده در گوشه اتاق 
رخت های نشسته در سبد حمام
قهوه داغ 
 عطر برگ اکالیپتوس
ملحفه های چرک روی تخت
کپک های روی سقف و دیوار
عطر بهار
شمیم ترانه
یک روز جمعه،  که "خوش"،آمده است؛