Happy Yalda Night
یلدا بر همه ایرانیان داخل و خارج کشور و دوستانم مبارک باد
همکلاسی من قدبلند و لاغر و کشیده بود، موهای مشکی صافی داشت که تا پایین گوش هاشو می پوشاند، تو کلاس خیلی حرف می زد، باهوش بود اما مغرور، بین هم همکلاسی ها معروف بود به پر چونه، وقتی معلم ها سوالی می پرسیدند اولین دستی که بالا می رفت دست بابک بود، معلم ها می گفتند باید به شاگردهای دیگه هم اجازه صحبت بدهد اما او صبر نداشت، وقتی شروع به حرف زدن می کرد بچه های کلاس به هم نگاه می کردند ومی خندیدند، بابک این خنده های تمسخر آمیز را می دید اما برای او تنها جواب دادن به پرسش مهم بود. اون روزها بال بال می زد که یه دوست دختر داشته باشه اما پرچونگی اش کار دستش می داد و بعد یه مدت دختر بیچاره فرار را بر قرار ترجیح می داد
وقتی کنارت ایستاده بود و می خواست سیگار بکشه، اگه بهش می گفتی سیگار نکش، سیگار برای سلامتی مضره، سرطان زاست، آفت ست، می میری، پولتو هدر میدی، با عصبانیت می گفت برو اون ور وایسا بذار باد بیاد، هر چی می خوای بگی بگو، فقط از مضرات سیگار کشیدن حرف نزن که در این یه مورد شوخی سرم نمی شه، بلف می زد، من قدم از همکلاسی ام بلندتر بود، لجش می گرفت بهش می گفتم ازت بلندترم، می گفت هستی که باش، عوضش بخت من بلندتره، این جمله رو ازش می شنیدم، خودمو جمع و جور می کردم و به زمین و زمون بد و بیراه می گفتم که خدا جان این هم شد عدالت؟ اقامت حق این جوجه بود یا من؟
یلدا بر همه ایرانیان داخل و خارج کشور و دوستانم مبارک باد
*************************************************************
همکلاسی من قدبلند و لاغر و کشیده بود، موهای مشکی صافی داشت که تا پایین گوش هاشو می پوشاند، تو کلاس خیلی حرف می زد، باهوش بود اما مغرور، بین هم همکلاسی ها معروف بود به پر چونه، وقتی معلم ها سوالی می پرسیدند اولین دستی که بالا می رفت دست بابک بود، معلم ها می گفتند باید به شاگردهای دیگه هم اجازه صحبت بدهد اما او صبر نداشت، وقتی شروع به حرف زدن می کرد بچه های کلاس به هم نگاه می کردند ومی خندیدند، بابک این خنده های تمسخر آمیز را می دید اما برای او تنها جواب دادن به پرسش مهم بود. اون روزها بال بال می زد که یه دوست دختر داشته باشه اما پرچونگی اش کار دستش می داد و بعد یه مدت دختر بیچاره فرار را بر قرار ترجیح می داد
وقتی کنارت ایستاده بود و می خواست سیگار بکشه، اگه بهش می گفتی سیگار نکش، سیگار برای سلامتی مضره، سرطان زاست، آفت ست، می میری، پولتو هدر میدی، با عصبانیت می گفت برو اون ور وایسا بذار باد بیاد، هر چی می خوای بگی بگو، فقط از مضرات سیگار کشیدن حرف نزن که در این یه مورد شوخی سرم نمی شه، بلف می زد، من قدم از همکلاسی ام بلندتر بود، لجش می گرفت بهش می گفتم ازت بلندترم، می گفت هستی که باش، عوضش بخت من بلندتره، این جمله رو ازش می شنیدم، خودمو جمع و جور می کردم و به زمین و زمون بد و بیراه می گفتم که خدا جان این هم شد عدالت؟ اقامت حق این جوجه بود یا من؟
بختش بلندتر بود چون اقامت گرفته بود و من هنوز اندر خم یک کوچه بودم، موهام تو این رستوران واموندهً خراب شده ای که شش سال توش کار می کردم سفید شد! تو این بدبختی، مادرم هم پاشو کرده بود تو یه کفش که باید واسه خاطر دختره برگردی وگرنه می دونه چیکار کنه! شش سال یه دختر بیچاره به پام نشسته بود، هر چی هم می گفت اجازه بدم از راه های غیر قانونی بیاد اجازه نمی دادم، آخه مردی گفتن، زنی گفتن، حالا مادر من شده کاسه داغ تر از آش که باید برگردی؛ حق داره، از ترشی درست کردن گرفته تا بادمجون سرخ کردن، دختره ور دستشه، هنوز نه به دار نه به بار، شدند عروس و مادرشوهر. مدتیه نامه های دختره رو سرسری می خونم، اون پنج تا می فرسته و من یکی ، پا درد بی صاحابمو بهانه کردم، نمی دونن که تو یه رستوران کار می کنم، بهشون گفتم فقط درس می خونم و از دولت پول می گیرم. نمی گن این درس وامونده کی تموم می شه؟ نشد یه بار از مادرم بپرسم اگه برنگردم چیکار می کنی؟
حالا این همکلاسی من که همش بادی به غبغب نداشته اش می انداخت که من اینم و اونم، اقامت دارم و بچه پولدارمو و بابام سرهنگ کارکشته نیروی هوائیه، اون روز که منو دید، خودشو پشت درخت ها مخفی کرد،اگه این کارو نمی کرد شاید من هم متوجه اش نمی شدم، موقع رانندگی حواسم به روبروست که یه دفعه سگی، مستی، نپره جلو ماشین که بایستی تموم عمر بخوابم گوشه زندون؛ داشت آگهی تبلیغاتی یا به زبان انگلیسی، لیفلت پخش می کرد، خوب چه عیبی داشت، منم زیاد لیفلت پخش کردم، اما خوب پسر سرهنگ نمی خواست من ببینمش، منم دیدم هوا پسه و طرف از پشت درخت جم نمی خوره پامو گذاشتم رو گاز و سریع از اون منطقه دور شدم. از سه سال قبل، یعنی بعد از کلاس های تابستانی کالج ندیده بودمش و حالا امروز بعد از این همه وقت دیدمش، اون هم این طوری؛ بعضی وقت ها دلم براش می سوخت اما امروز دلم واسش کباب شد؛
حالا این همکلاسی من که همش بادی به غبغب نداشته اش می انداخت که من اینم و اونم، اقامت دارم و بچه پولدارمو و بابام سرهنگ کارکشته نیروی هوائیه، اون روز که منو دید، خودشو پشت درخت ها مخفی کرد،اگه این کارو نمی کرد شاید من هم متوجه اش نمی شدم، موقع رانندگی حواسم به روبروست که یه دفعه سگی، مستی، نپره جلو ماشین که بایستی تموم عمر بخوابم گوشه زندون؛ داشت آگهی تبلیغاتی یا به زبان انگلیسی، لیفلت پخش می کرد، خوب چه عیبی داشت، منم زیاد لیفلت پخش کردم، اما خوب پسر سرهنگ نمی خواست من ببینمش، منم دیدم هوا پسه و طرف از پشت درخت جم نمی خوره پامو گذاشتم رو گاز و سریع از اون منطقه دور شدم. از سه سال قبل، یعنی بعد از کلاس های تابستانی کالج ندیده بودمش و حالا امروز بعد از این همه وقت دیدمش، اون هم این طوری؛ بعضی وقت ها دلم براش می سوخت اما امروز دلم واسش کباب شد؛
یلدا پیشاپیش بر تو ای مهربان نوروز باد
ReplyDeleteفروغ جان شب یلدا مبارک.
ReplyDeleteشهربانو
فروغ عزيز
ReplyDeleteشب يلدا بر شما و خانواده محترم و دختر هنرمندت مبارك...خوش باشيد
.....................
با هندوانه كشان آپم
........................
فروغ عزيز
ReplyDeleteشب يلدا بر شما و خانواده محترم و دختر هنرمندت مبارك...خوش باشيد
.....................
با هندوانه كشان آپم
........................
فروغ جان برات ایمیل فرستاده بودم رسید یا نه ؟ یکی که به خودم برگشت دوباره نوشتم . لطفن خبرم کن .
ReplyDeleteشهربانو
سلام خاله خوبي؟
ReplyDelete5شنبه زنگ زديم نبودي مي خواستيم شب يلدا رو بهت تبريك بگيم.ديروز هم من امتحان داشتم بعدش رفتيم خونه عمه الهه الانم دانشگاهم حالا دوباره بهت زنگ مي زنيم.نيكي رو ببوس از طرف من.به اقا امير هم سلام برسون و تبريك بگو
یلدای تو هم نوروز باد فروغ جان...
ReplyDeleteسلام فروغ جان،
ReplyDeleteمن شب یلدا رو با یه سرماخوردگی توپ افتتاح کردم، و حالا تو استراحت مطلقم.
مواظب باش که تو سرما رو نخوری و یا سرما تو رو نخوره.
مهین هستم ، منظورم کامنت قبلیه. خوش باشی.
ReplyDeleteبر شما هم مبارک. مهاجرت دغدغه های خاص خودش را دارد که ما انسانهای سکن سرزمین مادری درکش نمیکنیم. تلاشی هم که برای بیان این مشکلات میکنی برای ما فایده ندارد. ما فرهنگ خود را از دست داده ایم
ReplyDelete...حبیب
شهربانو جان
ReplyDeleteممنونم از تبریک و ایمیلت عزیز، روزت خوش
داود یار احمدی عزیز
هنوز نمی دونم نیکی به هنر علاقه پیدا کرد یا نه، شاید مانند پدرش اهل ریاضیات باشد
مرسی عزیز
عرفانه جان مرسی خاله از تلفنت
نبودم عزیز، رفته بودیم خرید. یکشنبه هم که دوباره زنگ زدی باز نبودم
امسال اسمت تو لیست کارشناسی ارشده دیگه! به خاله قول دادی ها
بهتون زنگ می زنم
خوش باشید نازنینم
مهین جان
امیدوارم تا حالا دیگه خوب شده باشی. باشه مواظبم. دارم به حرفت راجع به این که مواظب باشم تا سرما منو نخوره فکر می کنم . مهین جان سال هاست سرما منو خورده
مرسی عزیز
حبیب جان
منظورت اینه که درک نمی کنی یا نمی خوای درک کنی؟ فعل جمع بکار بردی. چرا؟ یعنی همه اونایی که اونجان همین نظرو دارن؟ می دونم براتون نا مانوسه اما تلاش برای فهمش ضرری نداره. به من نگو تا راجع به موضوع مهاجرت فکر نکنم، قلم زدن در زمینه ادبیات مهاجرت در حال حاضر تمام دغدغه من است. مرسی عزیز