23/05/2019

داستان من



نوشتن مانند جان کندن می‌ماند
.می نویسی. می‌کاوی. می جویی. خودت را. دیگری را. همه را
داستان بلندم را شروع کردم

هوراااااا




by: Manka Kasha


17/05/2019

کار


کار، سرگرمی نیست؛ کار، شرافت انسان است. از دیگران به نفع خود کار نکشیم حتی اگر بار‌بری بدانند؛ آنها آدمند نه قاطر 

03/05/2019

جیم وفادار



چشم‌هایش را به در دوخته بود و منتظر بود صاحب‌اش از در فروشگاه بیرون بیاید. گاهی به شیشه بزرگ در، چشم می 
دوخت. شاید سایه‌ صاحب‌اش را از پشت شیشه می‌دید. اما شیشه را قطرات باران پوشانده بود. باد می‌آمد و هلهله عجیبی در کوچه و خیابان براه انداخته بود

مدتی طولانی گذشت؛ صاحب نیامد، اما آمبولانس آمد. مردم زیادی آمدند و رفتند و سگ که متوجه واقعه‌ای غریب شده بود مرتب پارس می‌کرد
صاحب‌اش را آمبولانس برد. خواستند سگ را هم ببرند اما سگ مرتب پارس می‌کرد و حاضر نبود همراه آنها برود شخصی ایستاد همانجا و از سگ مراقبت کرد تا ماشین حمایت از حیوانات رسید. سگ همانطور نشسته بود و سرش را . روی دست‌هایش گذاشته بود و با چشم‌های تیز و نگران خود به اطراف نگاه می‌کرد
 افراد وارد به رام نمودن حیوان، از راه رسیدند اما سگ کوچک‌ترین تکانی به خود نداد. مجبور شدند به زور متوسل شوند. سگ همان‌طور که با فشار پای خود، روی زمین کشیده می‌شد، با یک جست ناگهانی دوباره رفت کنار در فروشگاه و همان جا که صاحب‌اش او را به یک میله آهنی بسته بود، منتظر ایستاد! ساعتی بعد، عده دیگری آمدند و پارچه توری سیاهی روی سگ انداختند و او را با خود بردند
صاحب‌اش هنگام خرید در فروشگاه به طور ناگهانی دچار ایست قلبی شده و بار سفر بسته بود
تنها دارایی او در این دنیا «جیم» بود. همین سگ نژاد لابرادو
حالا سگ را در یک مرکز حمایت از حیوانات خانگی نگاه می‌دارند و جیم هنوز نتوانسته محبت شخص دیگری را در قلب خود جای دهد. به میزان قابل توجهی وزن کم کرده است و دچار افسردگی شده است و هر شخصی به او نزدیک می‌شود، می‌ترسد 
جیم هنوز منتظر صاحب‌اش است




30/01/2019

مادر، بیدار شو


از وقتی شنیدم نوه بزرگ‌ات دارد داماد می‌شود، لحظه‌ای نبوده که به تو فکر نکرده باشم. همیشه دوست داشتی که او هم مانند بقیه نوه‌هایت ازدواج کند. حالا او دارد داماد می‌شود اما تو خوابیده ای. تو گویی در این دنیا نیستی! چقدر افسوس می‌خورم که در تنهایی و عزلت خود گم شده‌ای. فردا همه عزیزانت بدور هم جمع می‌شوند اما تو همچنان روی تخت خود دراز کشیده و خوابیده‌ای. ای نور چشمانم؛ مادرم، از خواب بیدار شو و دامادی نوه بزرگت را ببین. چقدر آرزو داشتی که حسین داماد شود و تو به خود ببالی که شیره جانت را در لباس دامادی می‌بینی. مادرم بیدار شو. هنوز برای رفتن وقت داری. نمی‌خواهم تو را زودتر از زمان موعود از دست بدهم. می‌خواهم باشی؛ بمانی و بخندی. مادرم، مادر بهتر از جانم دلم چقدر برای سحرخیز بودنت تنگ شده؛ دلم برای کار کردن‌های بی وقفه ات در خانه پر‌پر می‌زند. مادرم نخواب. مادر