04/10/2008

دوستان عزیزم سلام و به امید دیداری دوباره
_____________________
روزها می گذرند، شب ها پی در پی جا عوض می کنند، ابرهای آسمان خودنمایی می کنند، ماه پیدا و گاه پنهان می درخشد، خورشید زرد فام، مهربانانه تسلی می دهد، باران می بارد و نیمی از سخاوت خود را به زمین می بخشد، پاییزی دوباره، فصل همه یادداشت های نیمه تمام جوانی، نوجوانی زودگذر، چراغ ها، سوسو زنان در دور دست خیال شب، پنداری گیسوان دخترکی را می بافند که چشمهایش، تنها صدا را می شناسد، وطن برایم همیشه یادآور دلبستگی ها بوده، شیرین ترین و دلپذیر ترین خاطره های عمرم و مهربان ترین حس عمیق دوست داشتن؛ چشم هایم را می بندم و تمام جان و روحم را به میزبانی آسمان ایران می سپارم؛