23/11/2014

پدر


آمدم جایی که دیگر دستت به من نمی رسد. دور دورم از شما. می دانی؟ آمدم جایی که مرا هر روز نمی بینی و نمی پرسی امروز چه کار کردم؟ چه خبر؟ حقوقم را گرفتم یا نه ؟  یا به من بگویی حالا من به درک،  یادت نرود پول توجیبی فردای این بچه را به او بدهی.  وقتی داشتم می آمدم این جا به من می گفتی: رسول پول بفرستی ها! یه وقت نذاری دستم پیش هر کس و ناکس دراز شه. نری ما رو یادت بره! نفرین ات می کنم ها.  
من به تو گفتم به روی چشمم فرنگیس، پول هم می فرستم. به تو گفته بودم اجازه کار داشتم. اما کار داشتیم تا کار. تن به هر کاری دادم فرنگیس تا تو بی پول نمونی. هر چه کار می کردم می فرستادم برای تو. دلم نمی آمد حتی لباسی برای خودم بخرم. شاید باور نکنی، سال های اول بیشتر وقت ها که دوست داشتم یک شکلات بگذارم دهانم یاد صبا که می افتادم از خوردن آن منصرف می شدم. در این سال ها تا می توانستم هر ماه برای شما پول فرستادم. وظیفه ام بود. باید هم می فرستادم. تو هیچ وقت از من راضی نبودی و نشدی. هر وقت زنگ زدم بهت، فقط غرولند کردی که خانه و زندگی را ریختم روی تو. کاش به جای همه این ها می گفتی تنهات گذاشتم. می گفتی دلت برای من تنگ شده. می گفتی  دوستم داری.
می دانی؟ وقتی آمدم این جا، از همان روز اول، مدرسه پشت خانه شد همه خاطرات بودن  با "صبا". دخترهای مدرسه را که می دیدم یاد صبا می افتادم. یاد دخترمان. وقتی آمدم یازده سالش بود.
یک روز برایت نامه نوشتم.  به تو گفتم امروز روز خوبی نبود فرنگیس. هیچ کاری نکردم. هیچ خبری هم از هیچ جا ندارم. نه زبان شان را بلدم تا با مردم حرف بزنم و نه تلویزیون دارم تا نگاه کنم. حقوقم هم نگرفتم چون دوباره از کار بیکار شدم. حالا خودم به درک، به قول تو بچه چه گناهی دارد؟ آن نامه و نامه های دیگر را هرگز برایت نفرستادم. حالا دارم به شهر دیگری می روم. اگر کار نکنم می میرم. برای کار می روم.  
قلبم شکست وقتی گفتی: اون جا زناش خوشگل ترند رسول، مگه نه؟
 گفتم: فرنگیس، خودت میای و می بینی. خودت میای و می بینی که یه تار موی تو را با صد تا دختر و زن موطلایی عوض نمی کنم. صبر کن اقامتمو بگیرم. فرداش می فرستم دنبالت.
 گفتی: دیگه حرفشو نزن. مرد اونه حرفی که می زنه پاش وایسه.
 گفت:، تو می مونی فرنگیس؟
گفتی: من مرد نیستم رسول، من زنم. اینو بفهم.
*
هوا که مه می گیرد دلم هوایت را می کند. چند سال گذشته است. می دانی؟ هشت سال. یک عمر. همه این سال ها این قدر دیر و زود گذشت که تا چشم  باز کردم دیدم موهایم سفید شده است و امشب عروسی دخترمان صباست. نفرینم کردی فرنگیس، مگر نه؟ من هنوز در بدرم. نه کسب و کار درستی دارم و نه حال و روز خوبی!  بهتان خوش بگذرد، موافقت غیابی یک پدر خشک و خالی فقط به درد خودش می خورد. خوب شد به پام نماندی و رفتی سراغ زندگی ات. کاش امشب هم مه بگیرد.
یک کف محکم هم برای  پدرعروس.

زمستان 2012
فروغ صابر مقدم


19/11/2014

ماه من



با قلبم زندگی می کنم 

همه چیز از قلبم بر می خیزد


03/11/2014

اتفاق


هیچ چیز در دنیای ما آدم ها، اتفاقی نیست. هراتفاقی که رخ می دهد، قرار است به دنبالش کاری صورت پذیرد. هدیه ای. جفایی. خواهشی ... من اما نمی دانم کدامین اتفاق بد زندگی ام را آن طور که باید بها ندادم تا پنجره ای روبرویم گشوده شد به قدر و اندازه همه اتفاق های خوب دنیا