20/10/2009

...
زندگی زیباست
زندگی آتشگهی دیرنده پا بر جاست
گر بیفروزیش رقص شعله اش در هر کران پیداست
ورنه، خاموش است و خاموشی گناه ماست
جنگلی هستی تو ای انسان
جنگلی آزاده روئیده
سربلند و سبز باش، ای جنگل هستی، انسان
...
سیاوش کسرایی
___________
هنگامي كه دري از خوشبختي به روي ما بسته مي‌شود، دري ديگر باز مي‌شود ولي ما اغلب آن چنان به در بسته چشم مي‌دوزيم كه درهاي باز را نمي‌بينيم
...
هلن کلر
___________‌

12/10/2009





































پائیز امروز شهری که من در آن زندگی می کنم؛
منچستر

08/10/2009

دوستان عزیزم که مرا می خوانید. این من نیستم. من بیرون این پنجره ایستادم. مرا دور از همه شخصیت هایم ببینید
...
می دونی رویا؟ همه از بیرون نگاه می کنند، حرفش که می شه میگن، زن هم زن قدیم، قدیما هر بلایی سر زن ها می اومد خم به ابرو نمی آوردند، اما این زن های جدید، نازنازی و تیتیش مامانی شدن! هیچ کس نیست بگه زنی که تو خونه شوهرش عذاب می کشه قدیم و جدید نمی شناسه. همیشه حرف سر زن جماعته! خودتو ببین، وقتی عموهات شنیدن می خوای یه آپارتمان اجاره کنی و از پدر و مادرت جدا شی چه قشقرقی به راه انداختند؟ " فریده " هم مثل تو، تازه فکر می کنم اون عذرش موجه تر از تو بود، دوتا شوهر کرده بود و جدا شده بود و سومی هم در شرف اقدام بود که برادرش دوتا پاشو تو یه کفش کرد که اگه به سومی شوهر کنه باید قید خونواده و فامیل رو بزنه، اونم کم نیاورد و با سومی از ایران رفت و حالا تو کالیفرنیا واسه خودش یه سالن آرایشگری زده و برو و بیایی داره که انگشت به دهن می مونی!؛ باهاش که تلفنی صحبت می کردم صدای خنده اش گوش فلک رو کر می کرد، می گفت من خوشبخت ترین زن روی زمینم، وقتی از شوهر سومش پرسیدم، گفت همون روز اول از هم جدا شدن و همه اون کارها واسه این بود که پاش به امریکا برسه، حالا یکی نیست به این "کیوان" بگه تو که هی جانماز آب می کشی چرا بند می کنی به زن مردم؟ مرتب یا از من ایراد می گیره یا از زن های دیگه. دیشب می دونی تو جیبش چی پیدا کردم؟ باور نمی کنی، یه پاسپورت جعلی که می خواست بدون این که من بفهمم فلنگ رو ببنده؛ منم کم نیاوردم و زنگ زدم به فریده تو کالیفرنیا که یه ترتیبی بده تا منم برم اون ور آب. می گن اون جا کسی به کسی کاری نداره و زن ها ارج و قربشون بیشتر از مردهاست. تو چی رویا؟ می خوای چیکار کنی؟ تا کی می خوای هی این ور و اون ورتو بپایی، اگه از من می شنوی یه فکری واسه اون دماغ عقابی ات بکن و سرتو از تو دفتر و کتاب هات بیار بیرون؛ آخه تو که نمی دونی بیرون از اون صفحه های سیاه و سفید غلط انداز، با یه دماغ عمل کرده و یه کم سفید و سرخاب مالیدن چه دنیایی رو تجربه می کنی؛
...

05/10/2009

گزیده ای از کتاب "بی بال پریدن" نوشته زنده یاد قیصر امین پور
انسان می تواند دو بال برای خود دست و پا کند و با آن ها تا جایی پرواز کند که پر عقاب هم در آن جا می ریزد، و پر فرشتگان و پر جبرئیل هم در آنجا می سوزد، تا روز قله قاف، تا زیر سایه بال سیمرغ، تا آغوش مهربان خدا... اگر خودش بخواهد و اگر دیگران بگذارند. اگر طوفان و باد بگذارند. اگر دام و دانه و صیاد بگذارند. اگر قفس ها وکرکس ها بگذارند... و قصه ما در این دفتر، قصه همین فرشتگان زمینی است که بالهایشان را با آرزوی پرواز سرشته اند و سرنوشت پرواز را بر صفحه سفید بالهایشان نوشته اند. پرندگانی که دستی بر بالشان سنگ بسته، پرندگانی با بال های لاغر و خسته، پرندگانی با بال های زخمی و شکسته، پرندگان مهاجری که از روستا به شهر می گریزند، پرندگانی که به مدرسه شبانه می روند، پرندگانی که با بال های وصله دار پرواز می کنند، پرندگانی که در حاشیه پیاده رو می خوابند. و اما این قصه ها قصه نیست. شعر نیست. قطعه نیست. مقاله و گزارش نیست. ولی چون مدتی در پیچ و خم گوشه های ذهنم با قصه ها و شعرهای دیگر همسایه بوده اند و با هم رفت و آمد داشته اند، ممکن است رنگ و بویی از قصه و شعر هم به خود گرفته باشند. این ها در واقع همان حرف های خودمانی ست که در حاشیه ذهن آدم گرد و خاک می خورند. حرف هایی خودمانی که بر دل آدم سنگینی می کنند و تا آن ها با کسی در میان نگذاری دلت سبک نمی شود، نمی شود این حرف ها را به جرم این که شعر هستند و نه قصه در طاقچه ذهن پنهان کنیم تا غبار فراموشی روی آن ها بنشیند. مگر هر حرفی باید در قالب های قرار دادی شعر و قصه بگنجد تا بشود آن را بیان کرد؟ مگر همیشه باید آسمان را در چهار چوب یک پنجره ببینیم؟ مگر همه تصویرها را باید در چهار چوب یک قاب تماشا کنیم؟ مگر همه تعبیرها را باید در چارچوب یک قالب بیاوریم؟ اگر حرف، حرف باشد می رود و قالب مناسب خود را پیدا می کند. اگر حرف از تارهای صوتی گلو برخیزد، تنها پرده گوش را به لرزه در می آورد و اما اگر حرف از تار و پود دل برخیزد، پرده دل را هم می لرزاند. شاید این حرف ها در قالب های قرار دادی قرار نگیرند و شاید این حرف ها در قلب های قرار دادی قرار نگیرند. اما خدا کند دست کم یکی از این حرف ها در قلب های بی قرار، جای بگیرد. زیرا در خانه اگر کس است یک حرف بس است