07/12/2007

باید می رفتم




بوی چی بود که وقتی خورد به بینی ات روتو برگردوندی؟ اومدم دنبالت رفته بودی. برگشتم خونه، نبودی؛ سه ساعت بعد اومدی خونه، لپ هات گل انداخته بود، گفتی با شراره رفته بودی پاپ محل، گفتی نیاز داشتی بری و دلت تنگ شده بود و مامانت نیست که سرتو بذاری رو شونه اش و گریه کنی، گفتی شراره نیستی که تا حالا آغوش مادر ندیده باشه، گفتی تو مامانی بودی و وقتی پوشک پیرزن انگلیسی رو عوض می کنی یاد مادر خودت می افتی. همش می گی مادر من باید زیر دست عروسم این ور و اون ور شه و اون وقت من باید برم واسه پیرزن های غریبه جارو بکشم و ببرمشون هواخوری. بد جوری گیر افتادی، آره تو گیر کردی و منم با خودت پیر کردی. گفتی دلت می خواد برگردیم اما چه طور برگردیم؟ بعد این همه سال برگردیم و چی بگیم؟ بگیم گه یک پوند هم پس انداز نداریم و نتونستیم برای خودمون یه کار درست و حسابی پیدا کنیم و همش هشتمون گرو نه مون بوده؟
درو بستی و رفتی تو اتاقت؛ منم نشستم پای این تلویزیون وامونده و تا می تونستم سیگار کشیدم، تو حتی نگفتی شام خوردم یا نه، نگفتی امروز رفتم بیرون تونستم کار پیدا کنم یا نه؟ تو فقط خودتو می بینی. بسه هر چی کوچیک شدم. تو به قول خودت اصل و نسب دار و ما یه پاپتی؛
وقتی سر و صدای باز و بسته شدن در کمد رو شنیدی، اومدی بیرون ببینی چه خبره! کاش زودتر تصمیم می گرفتم برم. برای همیشه برم، همه وسایلم شد یه چمدون؛
داد زدی معلومه چیکار دارم می کنم؟ گفتم دارم می رم؛
گفتی چرا می رم؟ کجا می رم؟ قبرستون؟
باز یه زخم دیگه؛
گفتم واسه این که دیگه محرم رازت نیستم، واسه این که دیگه حالمو نمی پرسی، واسه این که بود و نبودم یکیه
گفتی اشتباه می کنم، منو دوست داری؛
گفتم این دوست داشتن نیست، خودخواهیه ، تو می خوای پیشت بمونم تا تنها نباشی، تو از تنهایی می ترسی، تو از مرد ها می ترسی، کنار من احساس امنیت می کنی، تو از این جا می ترسی و به دروغ بهم می گی عاشق اینجایی. اصلا می دونی چیه ؟بدترین عادت تو دروغگویی اته؛
با این که دوستت داشتم پیشت نموندم. اون روز برای همیشه از کنارت رفتم، دیگه نه به تلفن هات جواب دادم و نه گریه هاتو شنیدم. قلبم واسه دیدنت پرمی کشید اما نیومدم ببینمت، من کنار تو لولوی مردهای دیگه بودم و تو گاهی از داشتن این لولوی عاشق به خودت می بالیدی؛
تا چند وقت دیگه بچه ام بدنیا می یاد، هنوز نمی دونم خوشبختم یا نه! ازدواج منو پاگیر کرد. تو رو نمی دونم؛

9 comments:

  1. سلام خانوم همسایه :) منم خوشحالم که اینجا رو پیدا کردم. این پست آخری خیلی تکونم داد راستش دلم برای آدمایی که نمی تونن پاگیر بشن میسوزه یعنی فکر می کنم عمرشون هدر میشه ولی در عین حال فکر می کنن این استعداد من برای پاگیر شدن بیچاره ام کرده. تناقض عجیبیه..

    ReplyDelete
  2. فروغ جان دلم لرزید .
    شهربانو

    ReplyDelete
  3. Forough jaan, man link shoma ro dishab ezafe kardam va albate majboor shodam ke ba horoofe english aghaghiaa ro benevisam ke rastesh be nazaram ye kami najoore :) vali dar har haal injoori hamishe jeloye cheshmam hast. kheili ham khoshhal shodam ke to ham khasty mano add koni. shad bashi hamsaye :)

    ReplyDelete
  4. این کامنت دونی بلاگاسپات چرا اینطوری شده من چطوری بگم کی هستم!!! اما داستانت یه طوری بود دلم سوخت

    ReplyDelete
  5. SALAM FOROGH GOLI
    ZIBA O BATARAVAT MESLE HAMISHE
    PAYDAR BASHI

    ReplyDelete
  6. سلام
    وبلاکی قشنگی که احساس جلوۀ خاصی براش داده .
    موفق باشید
    www.hooghoogheto.blogfa.com

    ReplyDelete
  7. foroogh jan Iran nemiay?

    ReplyDelete
  8. mamnon forough jan ke ba man sar zadi, va babate comment zibayat mamnon
    az weblogot, ehsas latifat va negah amaighat ra mishe dark kard. movafagh bashi, az in be baad moratab behet sar mizanam

    ReplyDelete
  9. رها جان،شهربانو عزیزم،مهستا جان،امیری عزیز ممنونم از نظراتتون

    مریم عزیزم
    مطالبی که در وبلاگ خود به آن اشاره داری بسیار جامع و مفید است، همواره موفق و همین طور پر انرژی باشی

    سارا جان
    پرسیده بودی به ایران میام یا نه؟ عزیزم فعلا برنامه سفر به ایران را ندارم،اگر خواستم بیام حتما قبل از سفر بهت اطلاع می دم

    کامیار عزیز
    منم خوشحالم که از این طریق می تونیم مطالب همدیگرو بخونیم، موفق باشی

    ReplyDelete

لحظه ها می شکنند در عبور سایه تو