30/03/2010

از یک خواب کابوس گونه بیدار می شوم، این جا ایران نیست، نوری اگر اتاقم را روشن می کند نور زرد رنگ لامپ کوچه است، سال ها پیش، در کوچه پشتی خانه تو منزل داشتم، شب ها، هر زمان که از خواب می پریدم، لامپ روشن اتاق پشتی خانه تو اتاق مرا روشن کرده بود، مگر تو هم مانند من کابوس می دیدی که چراغ خانه ات را همیشه روشن نگاه می داشتی؟ نه، تو کابوس نمی دیدی، هراس داشتی که نکند پسرکت راه خانه را گم کند! لامپ سر در خانه ات آبی رنگ بود، مانند آسمان، زیبا بود، مثل بهار می ماند. حالا دیگر من از آن محل رفته ام، نمی دانم آیا باز شب ها بیدار می مانی یا نه؟ تو هیچ وقت مرا ندیدی مادر منتظر همیشه عاشق، هنوز هم  تو همان فکر موهومی هستی که هر شب به جانم می نشینی، پسرکت هنوز نیامده، می دانم، هیچ کس هم دیگر تو را بدون چراغ ندید بانو، با صبوری ات روزها را کشتی؛

26/03/2010

گوش دهید_____ ترانه حرمت، مریم حیدر زاده

کاش بیایم برای بی پناه ها سایبون باشیم
با دل های غم گرفته کمی مهربون باشیم
...
کاشکی این یه جمله هیچ موقع ز یادمون نره
آدمی چه بد باشه چه خوب باشه مسافره

23/03/2010

اول فروردین 1389
Chester

نوروزتان پیروز

09/03/2010


خورشید تابید، قلبم، جانم، امیدم، زنبق آمد با یادش، نرگس آمد با همه مهرش، کوچه های یوسف آباد. هیجان و جوشش یک خانه مجلل و بزرگ پر از تنهایی و بغض و اضطراب. شهرزاد کجایی؟ فرهاد خوبه؟ جا سیگاری ات خالیه یا هنوز دیوانه وار...؛ دختر دکتر... ، کجای این دنیا ایستاده ای؟ بیماری فرهاد با جانت در آمیخته بود و تو و پدرت کاری از دست تان بر نمی آمد، جز فشار، جز بی تابی، جز تنهایی؛ هیچ وقت نشد چشم های درشت و سیاه و کشیده فرهاد با مژه های بلندش از یادم برود، شهرزاد این بچه چقدر زیبا بود، پس چرا آرام نداشت، از صبح که چشم هایش را باز می کرد تا ساعت شش عصر که به فرمان تو بایستی می خوابید، می دوید و جیغ می زد، او می دوید و تو هم دنبالش می دویدی، انگار می خواستی تا آخر دنیا دنبالش بدوی، تا آخر نفست، او جیغ می کشید و تو هم با او داد می زدی، بر سر این دنیا، بر سر این زندگی، بر سر بخت و اقبالت! نمی دانم کجای این زمین سیر می کنی! خواستم نوید بهار را در تابش نایاب خورشید این سرزمین بی آفتاب، به جانم بنشانم، اما تو به یادم آمدی شهری، یادت سبز