29/12/2012

خاطرات فردا





by: Gapchinska

___________________________________________________

 کریسمس دیگری از راه رسید و دوباره سال جدید دیگری را آغاز خواهیم کرد، لوکوموتیو کهنه و فرسوده زمان می رود تا باز 
روزهای دیگری را طی کند، هر روزی مناسبت خاص خودش را دارد، یک روز تولد را بیادمان گذاشته و روزی مرگ عزیز، هنرمند، دیکتاتور یا انقلابی را؛ رنگ خاطراتی گاه به سیاهی شب و گاهی به سپیدی روز و گاهی به شکوه ستارگان. در گذر این زمان درخت ها کهن می شوند و ما هم پیر می شویم، نوزادان دیروز، کودکان امروزند و جوانان امروز، کهنسالان فردا
شب و روز مانند یک منحنی منظم ، دوره می کنند ... سلسله وار دوره می کنند؛ هزاران سال است یکدیگر را دوره می کنند.

زندگی ما پر شده از این روزهایی که پشت سر گذاشته ایم، بچه های ما بزرگ خواهند شد و خاطرات با ما را با خود، به فردای خود خواهند برد، خاطرات خوبی برای آن ها بسازیم تا فردایشان با خاطرات امروزشان رنگین و شیرین گردد.

27/12/2012

مداد شمعی های دوران ابتدایی من

 مداد شمعی هایی که  عاشق شون بودم و هر وقت تموم می شدند بدو بدو می رفتم بازار و فقط هم از فروشگاه لوازم تحریری آقای کوچکی یا آقای غلامی می خریدم...  نمی دونم چند صد گل و درخت و خونه و دختر و کلاغ سیاه و خورشید و ماه و ابر و آسمون باهاشون کشیدم ... یادش به خیر


20/12/2012

زایش دوباره خورشید مبارک



امشب بلند ترین شب سال در نیمکره شمالی ست، امشب شب اول دی، نخستین روز زمستان است، از فردا طول روز بلند تر و طول شب کوتاه تر می شود، خورشید از فردا دوباره به سمت شمال شرقی باز می گردد، این افزایش طول روز از روزگار  باستان به زایش دوباره خورشید نام گرفت و آن را فرخنده می دانستند و در انتظار دیدار طلوع خورشید تا بامداد بیدار می ماندند؛  جشن یلدا، یکی از آئین های دوره باستان بوده است و حضور افراد کهنسال و بزرگان فامیل  نماد کهنسالی خورشید، در پایان پائیز بوده است و به نشان رنگ سرخ خورشید، میوه های مرسوم این شب، هندوانه، انار و سنجد می باشند؛
با عرض تبریک و تهنیت بسیار به تمامی هموطنانم، در هر کجای این مرز و بوم، به یمن فرخنده روز اول دی ماه، روز تولد مهر و نخستین روز زمستان؛

07/12/2012

زمزمه در داد، گاه


قرار بود یکی از میان شما
برای کودکان بی خواب این خیابان
فانوس روشنی از رویای نان و ترانه بیاورد؛
*
قرار بود یکی از میان شما
برای آخرین کارتون خواب این جهان
گوشه لحافی لبریز از تنفس و بوسه بیاورد؛
*
قرار بود یکی از میان شما
بالای گنبد خضرا برود
برود برای ستارگان این شب خسته دعا کند؛
*
پس چه شد چراغ آن همه قرار و
عطر آن همه نان و
خواب آن همه لحاف؟
*
من به مردم خواهم گفت
زورم به این همه تزویر مکرر نمی رسد؛
*
حالا سال هاست
که شناسنامه های ما را موش خورده است
فرهاد مرده است
و جمعه
نام مستعار همه هفته های ماست؛
*
________
شاعر: سید علی صالحی از مجموعه  سمفونی سپیده دم

06/12/2012

دخترکان سوخته


...

پشت پنجره ایستاده ام و هوای سرد زمستانی را از پشت شیشه حس می کنم، مهین دختر همسایه مان، از خانه بیرون می آید، چکمه هایش چه قشنگ است، او به مدرسه شهر می رود، هم سن و سال من است، هر روز با وانت پدرش  به شهر می رود، پدرش در شهر کار می کند، مهین نسوخته است؛ من سوخته ام، صورت و دست هایم سوخته است، کلاسم سوخته است، دفتر مشق و حسابم سوخته است، کیف مدرسه ام سوخته است، جا مدادی قشنگم سوخته است؛  بخاری، بخاری ها ی نفتی ...،  مادرکم، موهایم را نمی تواند شانه کند، پوست سرم داغان است، می ترسم، من دیگر به مدرسه نمی روم، من مدرسه ندارم، من کلاس ندارم، من سوخته ام
...

02/12/2012

ده آذرماه


مه که بگیرد زمین و زمان را
دلهره آخرین روز هفته و مهلتی که تمام، بایدش پنداشت
جمعه روزی
پنج شنبه شاید
ده آذر ماه 
مه که بگیرد آسمان را
یک پنجره فلزی با گلدانی سفالی از گلی شمعدانی
روحی را  به زمزمه گلبرگ هایش
پیوند می زند