26/09/2013

شازده کوچولو، با صدای احمد شاملو



فایل صوتی نمایشی "شازده کوچولو"، اثر "انتوان سنت اگزوپری"، با صدای زنده یاد احمد شاملو








24/09/2013

خانه دلتنگ غروبی خفه بود




خانه دلتنگ غروبی خفه بود
مثل امروز که تنگ است دلم
پدرم گفت: چراغ
و شب از شب پر شد
من به خود گفتم: یک روز گذشت
مادرم آه کشید، زود برخواهد گشت
ابری آهسته به چشمم لغزید
 و سپس خوابم برد
که، گمان داشت که هست این همه درد
در کمین دل آن کودک خرد
آری آن روز چو می رفت کسی
داشتم آمدنش را باور
من نمی دانستم معنی " هرگز" را
تو چرا بازنگشتی دیگر
آه، ای وازه شوم
خو نکرده است دلم با تو هنوز
من پس از این همه سال
چشم دارم در راه
که بیایند عزیزان مان، آه
______________________

هوشنگ ابتهاج
قابل توجه: عکس بالا، از من نیست

19/09/2013

ثمین با غچه بان



 امروز یادم از تو نازنینم پر است. عصر، در کنسرت تجلیل از جبار باغچه بان و ثمین باغچه بان  حضور داری. باید سال ها 
بگذرد تا دوباره به بهانه ای به تالار وحدت بیایم

می دانم آن جا نیستم، اما من امروز تو را در کنار خودم، کنار یادم دارم، این یعنی تمامی بودنم.  گاهی ما انسان ها جایی هستیم اما
 تنها حضور فیزیکی داریم، می دانی، حضور فیزیکی به هیچ وجه مهم نیست، این روح آدمی ست که اهمیت دارد، این روح است که هم دلی و هم راهی  می آفریند، پس هرگز دیگر نگو کاش بودی و می آمدی! من آن جا هستم، خوب ببین، مرا می بینی؟ کافی ست خوب نگاه کنی، من همان جا هستم
سربلند بمانی 









16/09/2013

Rob Scotton


Rob Scotton

Rob Scotton is the bestselling author and illustrator of "Russell the Sheep," and "Russell and the Lost Treasure." His latest book, "Splat the Cat" is the story of a young cat facing all the wonders and worries of his first day at cat school. Rob's work can also be found on greeting cards, ceramics, textiles, prints, stationery, and glassware. An honors graduate of Leicester Polytechnic, Rob now lives in Rutland, England, with his wife, Liz, who is also an artist.






I love lovely Splat!



ایتالو کالوینو __________ Italo Calvino




Italo Calvino was an Italian journalist and writer of short stories and novels.





15/09/2013

روز یکشنبه من

امروز
روز بی حوصله گی
خمیازه کشیدن
کسالت 
 روز پختن
و
 شستن
 و
روفتن 
و
اتوکردن 
...
روز پارک رفتن
و
پیاده روی بود
...
روز یکشنبه من
روز بارانی و سردی بود
...


پارک بازی بچه ها
 تابستان، هنوز به پایان نرسیده 


باد می وزید و هوا سرد بود 
ساعت شش بعد ازظهر


تمام شب گذشته و تمام روز، باران باریده بود
پارک خلوت و خیس
از پرنده ها هم خبری نبود


ابرها را شکار کردم 
به سرعت می گریختند
 از دست باد  
 این باد خشمگین

14/09/2013

گردش فصل ها



چشم به هم گذاشتم، تابستان گذشت
و 
پائیز آمد


06/09/2013

دوباره بی تو


تابستان منجیل 


...
وقتی دوریم از آدم ها، فرصت ها را از دست می دهیم، فرصت نشستن، گپ زدن، از هم گفتن و با هم شنیدن ها از دست مان، می رود، مجال، اندک است و فاصله ها، عجیب بد گمان اند؛ گاهی تمام سعی مان را خرج شکستن فاصله ها می کنیم، اما وقتی این دیوار بد گمان را می شکنیم، این بار، زمان نداریم تا دل به دل دیگران بدهیم، زمان مانند پرنده ای عاصی و هراسان، شوق پرواز و رهایی دارد؛ می پرد و می رود، به خود می آییم ومی بینیم که دوباره در اتاق تنهایی خود نشسته ایم، بی دوستان مان  و بی آن  ها که دوستشان داریم 
...