28/03/2011

بهاریه دوم

یادت است عید آن سال

ما روی پله های خانه" مادر بزرگ" نشسته بودیم

بنفشه ها گل داده بودند

و

تمام حیاط را "مهرانه"،  شسته بود

یادت است "مادر" آن روز، آشِ پشت پا پخته بود

برای "فرخ"؛

من و تو دست در دست هم، به رقص پروانه ها نگاه می کردیم

و

می خندیدیم به اشک شور "مهرانه"؛

بی خبر از این که

باید چند سال بگذرد و من بشوم "مهرانه" و تو بشوی "فرخ"؛

حالا این جا در شهر دوری

نه "مادر" هست تا برایت آش پشت پا بپزد

نه "مادر بزرگ" زنده  که گرمای حیاط خانه اش به جانم بریزد

این جا

بوی عید را باید از هوا بدزدی و آن را در جیب خود پنهان کنی

من برایت آش پشت پا نپختم

شاید تو "یکی"، بیایی

اما تو را به بنفشه های حیاط خانهَّ "مادر بزرگ" و به دانه دانه اشک های "مهرانه" قسم

اگر "فرخ" را دیدی

بگو یک روز که عید بود وبهار بود و بنفشه بود و عاشقی بود من و تو به اشک های شور "مهرانه"، خندیدیم



19/03/2011

بهاریه نخست

نوروزتان مبارک
...
شادی و پیروزی تان آرزوی من است
...
سبز باشید امروز و هر روز
دوستدار همه تون
فروغ



15/03/2011

چهار شنبه های سوری


چهارشنبه های سوری؛ قدیما، سور می دادند چلچله ها 
 چهارشنبه های سوری؛ قدیما، گل می دادند درخت ها
چهار شنبه های سوری؛ قدیما، دل می دادند غریبه ها
...
اون روزا، بچه بودیم، شاد بودیم، می خندیدیم، می پریدیم؛ 
اون روزا، صفا بود، وفا بود، حیا بود، رضا بود
یه روز، تو شهر ما؛
 طوفان اومد، باد اومد، ابر اومد، بارون اومد، برف اومد
 تو بی خبر؛ من بی خبر؛
 دویدیم و دویدیم
تو کوچه ها گم شدیم، از خونه ها دور شدیم
...
چهار شنبه های سوری؛ قدیما
... 






02/03/2011

پرنده های زندانی


پرنده های زیبا و بی آزار و باهوش، بیش از سایرین مورد آزار و اذیت قرار می گیرند و به قفس می افتند
پرنده هایمان را آزاد کنید





پرنده های در قفس شهر "الغدیر"، مراکش