By: Mandy Godbehe
A new day has just begun
time to bask 'Neath the sun
Yesterday is dead and gone
to a new day you belongRejoice and be glad
there's no need to be sad
Leave your burdens behind
allow only good to fill your mind
Make the best of this new day
only good will come your way
Have A Good Day!
Written by Mary E. Carpio
یک روز جدید آغاز شده
خود را به تمامی به گرمای ملایم آن بسپار
دیروز گذشت و فنا شد
تنها امروزست که متعلق به تو است
از شادی به وجد بیا
غمگین نباش
همه ناگواری های گذشته را پشت سر بگذار
اجازه بده که تنها خوبی ها فکر تو را پر کنند
امروز را بهترین روز زندگی ات بساز
خواهی دید که تنها کامیاری و خیر همسفرت خواهد شد
فروغ جان شعر قشنگی را ترجمه کردی خیلی تمرین کردم که گذشتن دیروز و فنا شدنش را باور کنم و اکنون به آینده فکر می کنم . به آینده ای که عمرش کوتاه است و کار های ناتمام بسیار دارم
ReplyDeleteشهربانو
سلام فروغ جان
ReplyDeleteمرسی از شعرت زیبا بود
سلام فروغ جان
ReplyDeleteدر مورد کامنت گذاشتن یه توضیح بده
مرسی
نورایی
فروغ جان
ReplyDeleteدورت بگردم خوندم دوست دارم می دونم که نظرم نخواهد ماند اما همین قدر هم کافیست
باران
salam forough jan, shere besiyar zibayi bood ke etefaghan vasfe hal man ham shod.
ReplyDeleteman ensha;ah 2 hafte dige azeme canada hastam baraye yek dore karamouzi (internship)be modat 4 mah. az onja khaham nevesht.
weblogat besiyar sarzende va faãl ast.
roozegar sabz va ayam bekam,
فروغ جان از اینکه وطن کجاست مطمئنم. هر کجا رو کوچه به کوچه دوست داشته باشی وطنه و برای من ایرانه. ولی تا چهار ماه دیگه بعد از تموم شدن درسم بنا با تصمیم خودم برمیگردم ایران. فقط یه کمی اضطرا دارم که دلیل منطقی هم براش پیدا نمی کنم! راستی این زن قصه پایینی حتی از فخری هم بیچاره تره. داستاناتو دوست دارم.
ReplyDeleteemrooz kheili in halo khoob mifahmam
ReplyDeletemamnoonam forooghe aziz...
It was a very nice poem.. I enjoyed reading it..
ReplyDeleteGod bless you my friend.
فروغ جان روز خوبی بود .ازت ممنونم و امیدوارم خدا آرزوهایت را برآورد کنه
ReplyDeleteشهربانو
سلام.تا اينجا چند وجه اشتراك با شما پيدا كردم... عباس معروفي، شهربانو، رويا بيژني،...بايد بخوانمتان.ممنون از لينك. يك صندلي برايتان كنار ميز آشپزخانه ام مي گذارم.خوشحال مي شوم باز هم پيشم بياييد.
ReplyDeleteشب نوشته هایت طعم غریبی دارد و پست آخرت را چند بار می خوانم .میم باعث این آشنایی است. من چشم بسته به او اقتدا می کنم.
ReplyDeleteاز دل ماجرای فخری می شود قصه ای خوبی بیرون کشید. به نظر شب نوشته بود ؟
سلام...فروغ خانم
ReplyDeleteمی بینم که شما هنوز به وبلاگی که من یک ساله بستم سر می زنید خیلی بامعرفتین دستتون درد نکنه که می خواهید به من کمک کنید ولی هیچکسی نمی تونه به من کمک کنه و من هنوز مشکلم حل نشده وشایدم هیچ وقت حل نشه
توی این مدتم من پسورد رو یادم رفته بود و گم کرده بودم و اصلا هیچ جوری نمی تونستم وارد مدیریت وبلاگ بشم که العان تازه امروز تونستم وارد مدیریت بشم که حالا که اومدم وبلاگ رو حذف کنم وبلاگ حذف نمی شه!!!!حالا نمی دونم چیکار
کنم چه قدر من بدبختم
بـدرود
سلام مهربون...موضوع آپ این دفعه:«41مین سالگرد درگذشت فروغ فرخزاد».وقت کردی یه سرم اون ورا بیا.تا بعد
ReplyDeleteقدم رنجه فرمودید
ReplyDeleteمنت بارمان کردید
امید به دوستی ماندگار و عمیقی فروغ جان
سلام
ReplyDeleteشما خیلی آدی خوبی هستید چیزی که این روزها کم چیدا میشه من فکر می کردم که دیگه توی این دنیای کثافت آدم خوب پیدا نمی شه از راهنمایها ونصیحتهایی که من رو میکنید ممنونم
ولی من دیگه سبز که نیستم هیچ بلکه هیچ رنگی رودوست ندارم به جز سیاهی زندگی من همش سایاهیه
من دیگه اون آدمی که قبلا بودم نیستم من به کل راه زندگیمو عوض کردم و می خوام راه جدیدی رو که انتخاب کردم رو برم. وبلاگم به خاطر این می خواستم حذف کنم چون وقتی چشمم به نوشته هام می یوفته خندم می گیره! نمی دونم شایدم یه وبلاگ زدم و راجب یافته هایی که توی این مدت بهشون دست پیدا کردم نوشتم این کامنت رو هم براتون گذاشتم که فکر نکنین من بی معرفتم
بای
نازنین فروغ
ReplyDeleteبرای چندمین بار است که می خوانمت و زیر لب زمزمه می کنم فخری مگر چند سالش بود?
سلام فروغ عزیز.... من باختم... یه چیزی در وجودم مثل بغض در حال انفجار است... نمی دانم.... نمی دانم.... نمی دانم... نمی دانم چه باید کرد.... آه فروغ... وقتی آدم می بازد چه باید کرد... خواهش می کنم بگو.... من که دیگر ذهنم به جایی قد نمی دهد.... بگو....
ReplyDeleteهمیشه باید با چیزی دل خوش کرد، مثلا من این روزها دلم به این خوشه که بدجوری دلم به این خوشه که زبانم یه خورده ÷یشرفت کرده.
ReplyDeleteشهر بانو جان
ReplyDeleteبرای من هم دشواره که بتونم به راحتی همه گذشته را فراموش کنم. حق با توست. عمر آینده برای ما کوتاهه، باتمام این اوصاف برایت آینده سبز و روشنی آرزو می کنم
نورایی جان
تو درست کامنت گذاشتی. باید اسمت رو یا داخل باکس نیک نیم بنویسی و یا اگر خواستی آدرس وب سایتت را در باکس پایینی بنویسی. اگر در بلاگر، وبلاگ داشته باشی که به طور اتوماتیک نامت ثبت خواهد شد. باز مشکلی بود بهم بگو. مرسی عزیز
بارانم
عزیزم مرسی. برات آرزوی شادی دارم. هر وقت به وبلاگت سر می زنم باز گرد و غبار اندوه را روی آن می بینم. می خواهم بروبمش اما در توانم نیست.غبارش خیلی زیاده باران جان
برات شادی آرزو می کنم. نتونستم حتی تولد هورسای نازنینمان را بهت تبریک بگم
من هم خیلی دوستت دارم. زیاد
کامیار عزیز
برات سفر خوب و خوشی آرزو می کنم
مراقب خودت باش
رها جان
ما بین تصمیم و اضطراب کلی گزینه وجود داره که باید با روشن بینی هر کدام را که مانع ایجاد می کنند را از خودت دور کنی. حق داری مضطرب باشی. همه ما این نگرانی را داریم. خوشحالم که با دست پر به ایران عزیزمان بر می گردی
سارا و ژاله عزیزم
ممنونم از حضورتان
میم الف عزیز
ممنونم. من هم از آشنایی با شما مفتخرم، متن هایتان را خواهم خواند
دوستدار شادمهرعزیز
حتما مطلبت را می خوانم، مرسی
زهرا نوری نازنین
ممنونم عزیز
خوشحالم که از این به بعد می توانیم بیشتر همدیگر را بخوانیم. منظورت را از شب نوشته نمی دانم چیست. شاید بتوان از بطن این متن قصه خوبی بیرون کشید
مرسی
مجید عزیز
نمی دانم بدرستی چه اتفاقی برات افتاده. اما اگر بدترین اتفاق هم افتاده باشه با سپردن آن به زمان می توانی کمی از قدرت هضم آن کم کنی. سعی کن بیشتر با خودت باشی. با خودت قهر کردی مجید
عزیزی که برایم کامنت گذاشتی . اسمت را نمی دانم. شاید اگر می شناختمت راحت تر می توانستم باهات حرف بزنم. با تمام این ها زندگی پر از فراز و نشیبه. بحران هیچ گاه ماندگار نیست. می گذره. حتی اگر به ته خط رسیده باشی. نگاه کردن به آسمان بالای سرت می تواند همه افکارت را به هم بریزد. هیچ گاه به ته خط نمی رسیم مگر مرگ ما را انتخاب کند. شاد باش
مهین جان
فکر می کنی بدست آوردن این موفقیت کم شادی به همراه دارد؟ خوشحالم. خیلی