باز باران
با ترانه
با گهرهای فراوان
می خورد بر بام خانه
من به پشت شیشه، تنها
ایستاده
در گذرها
رودها راه اوفتاده
شاد و خرم
یک دو سه گنجشک پرگو
باز هر دم
می پرند این سو وآن سو
می خورد بر شیشه و در
مشت و سیلی
آسمان امروز دیگر
نیست نیلی
*
یادم آرد روز باران
گردش یک روز دیرین
خوب و شیرین
توی جنگل های گیلان
کودکی ده ساله بودم
با دو پای کودکانه
می دویدم همچون آهو
می پریدم از سر جو
دور می گشتم ز خانه
...
گلچین گیلانی
هر واژه اش یه دونه ی بارونه
ReplyDeleteهر حرفش رضا، هر حرفش یه دونه ی بارونه
ReplyDelete