29/07/2012

عشق ورزی



ما آزموده ایم در این شهر بخت خویش
بیرون باید کشید از این ورطه رخت خویش
...
می گذارم تا شادی، نشاط، عشق و اعتماد در ژرف ترین لایه های وجودم ریشه بدوانند تا مرا از حسد، خشم، قدرت طلبی، رقابت ورزی ، خودستایی و استشمام هر گونه از این دست زباله های متعفن دور نگاه دارند

16/07/2012

آدم های زمخت

...

بعضی از آدم ها فقط برای دیگران زندگی می کنند تا دیگران به آن ها بگویند: چقدر زیبایی، چه خانه قشنگ و مرتبی داری، چه لباس قشنگی به تن داری، چه ناخن های زیبایی داری، چه ماشین خوبی داری، چه خوش اندامی، این دسته از آدم ها، آن طور که خود می خواهند زندگی نمی کنند، هر گز در طول زندگی کاری را برای خودشان انجام نمی دهند و یک عمر تنها به دنبال تاًیید و تعریف و تمجید دیگران هستند

13/07/2012

امروز من

______________________

پشتکار
تمرکز
باورپذیری خود
_______________________________

یاد و خاطره سهراب سپهری

...

...
من هوای خود را می نوشم
و در دور دست خودم تنها نشسته ام
...
به سراغ من اگر می آیید 
پشت هیچستانم
...
پشت هیچستان
چتر خواهش باز است
...
زنگ باران به صدا در می آید
...
به سراغ من اگر می آیید
نرم و آهسته بیایید
مبادا که ترک بردارد چینی نازک تنهایی من

06/07/2012

چنین گفت زرتشت، فریدریش ویلهلم نیچه


*
این جا، بر روی زمین، تاکنون بزرگ ترین گناه چه بوده است؟ مگر نه کلام آن کس که گفت: وای بر آنان که این جا می خندند
او بر روی زمین هیچ دلیلی برای خندیدن نیافت؟ پس درست جست و جو نکرده بوده است.  چرا که یک کودک نیز این جا دلیلی برای این کار می یابد؛
او چندان که باید مهر نمی ورزید؛ وگرنه ما را دوست می داشت، ما خندانان را! اما او از ما بیزار بود و بر ما زهر خند زد. او ما را مویه و دندان کروچه نوید داد؛
چرا باید نفرین کرد جایی را که دوست نمی داریم؟ این به گمان من بی ذوقی ست. اما او چنین کرد. این مرد مطلق خواه. او از میان غوغا بر آمده بود؛
 و او خود چندان که باید مهر نمی ورزید؛ وگرنه از این دست که دوستش نمی دارند این همه خشمگین نمی شد. مهر بزرگ در برابر مهر نمی خواهد؛ بیش از آن می خواهد؛
از این مطلق خواهان دوری کنید! آنان از نژادی مسکین و بیمارند اند، از نژاد غوغا. آنان با بدخواهی به این زندگی می نگرند و برای زمین چشمی شور دارند. از این مطلق خواهان دوری کنید آنان را پاهایی سنگین و دل هایی دمناک است. آنان رقص نمی دانند. زمین چه گونه تواند برای چنین کسانی سبک باشد؛
*
چنین گفت زرتشت
فریدریش ویلهلم نیچه
ترجمه داریوش آشوری

04/07/2012

باران

امشب هم 
...
باز باران
با ترانه
با گهرهای فراوان
می خورد بر بام خانه
...
حسابی دلتنگتم
خورشید پر قناری
...

02/07/2012

شد خزان گلشن آشنایی


این ترانه از داریوش رفیعی، خیال مرا می برد به روزهای گذشته، بیاد دخترکی که مهربان بود و محبوب، بیاد دخترکی که در دل سرد زمستان پر برف تهران، با نرگس های دستش از آن سر شهر می آمد تا پرچم دار دوستی باشد، دخترکی که ناباورانه اشک می ریخت و تنها بود ... بیاد همه زمستان های خاطره انگیز تهران، بیاد عطر دیویدافش، بیاد سکوت عمیقش، بیاد همه همدلی های بی نتیجه اش که تنها اکنون خاکستری از آن ها به جا مانده است، این ترانه مرا می برد به روزهایی که دبیرستانی بود و این ترانه از داریوش رفیعی را می خواند، بیاد دخترکی با مژه های سیاه و بلند و کشیده