30/06/2014

تو هستی. هنوز بعد از گذشت سی و چهار سال هستی


بگذار هیچ کس نباشد
همه بروند
تو که هستی
هنوز نرفتی
تو 
مانند خواب هایم
بسان رویاهام
هنوز هستی

20/06/2014

تابستان



تابستان سلانه سلانه از راه می رسد
بدرود بهار زیبا
تابستان برگ های نو رست را بیادگار نخواهد داشت
هنگامی که پاییز از گرد راه برسد
پر هیاهو و سرگردان 

16/06/2014

درد دل


می خواهم از ترس هایم بگویم
از رنگ های نارنجی
از لیموهای سوخته باغی که خریده بودم
از شکوفه های نارنجی که رخ نکرده آفت زدند
می خواهم از این بگویم که خوشبختی عمر دارد
زندگی نشیب دارد
فراز دارد
می خواهم بگویم که این روزها دلم صدای پدرم را می خواهد
بگویم بغض مادرم مرا می شکند هر بار
اما نمی توانم
من هنوز می ترسم
قلبم را به دست گرفته ام و می ترسم
از صدای بی تابانه قلبم سخت می ترسم
سخت بیزارم
صدایش دارد خفه ام می کند
نه، نمی توانم بگویم که چقدر بی تابانه دلتنگتم

03/06/2014

صدای شاملو بزرگ





صدایت مرا به ناکجاآباد می برد شاملو
این روزهای نه چندان خوب
این روزهای تنها
این روزهای غمگین
صدایت مرا می برد به وادی مرگ
این شب های سرد
این شب های خالی
این شب های خاموش
صدایت شاملو، صدایت را می گویم