از یک خواب کابوس گونه بیدار می شوم، این جا ایران نیست، نوری اگر اتاقم را روشن می کند نور زرد رنگ لامپ کوچه است، سال ها پیش، در کوچه پشتی خانه تو منزل داشتم، شب ها، هر زمان که از خواب می پریدم، لامپ روشن اتاق پشتی خانه تو اتاق مرا روشن کرده بود، مگر تو هم مانند من کابوس می دیدی که چراغ خانه ات را همیشه روشن نگاه می داشتی؟ نه، تو کابوس نمی دیدی، هراس داشتی که نکند پسرکت راه خانه را گم کند! لامپ سر در خانه ات آبی رنگ بود، مانند آسمان، زیبا بود، مثل بهار می ماند. حالا دیگر من از آن محل رفته ام، نمی دانم آیا باز شب ها بیدار می مانی یا نه؟ تو هیچ وقت مرا ندیدی مادر منتظر همیشه عاشق، هنوز هم تو همان فکر موهومی هستی که هر شب به جانم می نشینی، پسرکت هنوز نیامده، می دانم، هیچ کس هم دیگر تو را بدون چراغ ندید بانو، با صبوری ات روزها را کشتی؛
سلام فروغم. طعم این انتظار در تمام تنم پیچید و در دهانم مزه اش زنده شد.
ReplyDeleteدوست عزیز چه خوب که دوباره میشود اینجا نوشت عید نشد عرض ادبی کرده تبریکی بگویم اما امیدوارم بهاری سبز و سالی پر بار با تندرستی و شادی داشته باشید
ReplyDelete