25/01/2010
22/01/2010
I'm on the way.
Life is too short, I need to go somewhere to get future all.
Future will come to make us old but we gain power, ability and more confidence.
Suthority is one of the best things in our world so without power can't go on.
Do you like to come with me?
Break chains up, come with me and give me your hand.
Be positive, clever and hopeful.
Don't forget smile and kindness.
Open your eyes and watch your step, there is something that we don't like to look at them.
Then,
Start on your way and forget me.
Future will come to make us old but we gain power, ability and more confidence.
Suthority is one of the best things in our world so without power can't go on.
Do you like to come with me?
Break chains up, come with me and give me your hand.
Be positive, clever and hopeful.
Don't forget smile and kindness.
Open your eyes and watch your step, there is something that we don't like to look at them.
Then,
Start on your way and forget me.
17/01/2010
14/01/2010
یک نفر زن
بدنش خشک بود، چشم هایش باز نمی شد، از گوشه چشم ها نگاهی به ساعت انداخت و پتو را کنار زد، از پنجره به بیرون نگاه کرد، دیشب برف باریده بود، سرمای اتاق پوست تنش را کش داد، امروز باید می رفت خونه محترم خانوم، با اتوبوس تا شمرون سه ساعت راه بود، اگه دیر می رسید محترم خانوم اوقاتش تلخ می شد، دختر دوساله اش خواب بود، آب را جوش آورد و داخل فلاکس چایی درست کرد و بدون قند سر کشید و دو تا شیرینی هم گذاشت توی بشقاب برای دخترش که از خواب بیدار شود و بخورد، دست حاج خانوم لطفی درد نکنه، هر وقت سفره انعام می اندازه لطف بعد از سفره اش نصیب او می شود، همراه دستمزد کارش تو آشپزخونه مقداری هم شیرینی و میوه به او می دهد. تند تند لباسش را پوشید و از در اتاقش بیرون آمد. نگاهی به جلوی در اتاق سارا که مستاجر دیگر این خانه بود انداخت، جای پای کفش مردانه روی برف های کنار در اتاقش حالش را بد کرد، نگاهی به برف های حیاط انداخت، پا قبل از همه از در بیرون رفته بود، شب گذشته سارا مهمان داشته، کاش تا ظهر نخوابد، یواش زد به در شیشه ای اتاقش یعنی این که من دارم می رم دخترم سپرده دست تو، مثل همیشه، مثل هر روز که صبح می رفت و هوا که تاریک می شد خسته به خانه بر می گشت و یک سوم دستمزد خود را به سارا می داد که از بچه اش مراقبت می کرد، سارا که تلنگر زن را شنید از زیر پتو، طوری که زن بشنود گفت: باشه، بیدارم، حواسم هست. زن از در که بیرون رفت دیگه نمی خواست به هیچ چیز فکر کند، می دانست که دخترکش از خواب که بیدار شود کلی گریه خواهد کرد و سارا غرولند کنان و خواب آلود می رود سراغش و بعدش سرک می کشد به این طرف و آن طرف و دخل همه شیرینی ها و میوه ها را در می آورد؛ کاش چند تا پرتقال هم برای رسول، شوهرش که در زندان بود کنار می گذاشت و تا دوشنبه که قرار ملاقاتش بود می برد براش. با خودش قرار گذاشته بود به هیچ چیز فکر نکند اما این فکر لعنتی... اه
12/01/2010
هوشنگ ابتهاج
11/01/2010
07/01/2010
ترق تروق شونو می شنوم، از شدت سرما استخونام یخ زدن، هنوز مدرسه ها تعطیله! همه چیز به هم ریخته، دولت امشب اعلام کرد که فقط تا یک هفته دیگه گاز دارند و می تونند کل بریتانیا را پوشش بدن، بعد از یک هفته مناطق به نوبت قطع گاز خواهند داشت، اولین باره که می شنویم برق یا گاز قطع می شه! درجه هوای امشب منچستر، چهارده درجه زیر صفره، اخبار اعلام کرد که منچستر سرد ترین شب عمرش را در بیست سال اخیر می گذرونه، خوش بگذره، شهر یخی
05/01/2010
عکس های امروز من
برف سنگین شب گذشته و امروز منچستر دربیست و پنج سال اخیر بی سابقه بود؛ مدرسه ها بسته شد، برخی از مناطق دچار کمبود اتوبوس و قطار بود، به دلیل حجم زیاد برف خیلی از اتوبان ها و جاده ها بسته شد، فرودگاه منچستر و سپس لیور پول برای ساعاتی بسته بود، بعضی از بانک ها تعطیل بود چون کارمند ها نتوانسته بودند سر وقت در محل کارشان حاضر شوند، دیروز اولین روز مدرسه در سال جدید میلادی بود، بچه ها بعد از هفده روز تعطیلی ایام کریسمس و سال نو تازه به مدرسه رفته بودند که دوباره تعطیل شدند
Subscribe to:
Posts (Atom)