12/03/2009

ساقه ترد من از خاطر تو برد یقین
رفتی و یاد نکردی از من نازک بر خاک خفته، همین
حاصل این همه این بود
تردید

بهار از راه می رسد، صدای پاهای او را می شنوم، پیراهنی سبز به تن کرده، جوان و زیبا، با چهره ای به سرخی سیب و با دهانی پر از شکوفه، اگر تنم زمستانی ست و سردم است در آغوش این همه ابر، ابرهای سیاه بی حاصل ، بهار که بیاید شکوفا می شوم. من از اول هم به آسمان بالای سرم خوب نگاه می کردم، حتی زمانی که باران می بارید، درشت و نا به هنگام و سیل آسا حتی زمانی که کوچه پر بود از صدای لحاف دوزی که سیل خانمان بر انداز، همه زندگی او را با خود برده بود و او خودش و دوچرخه اش را در میان نایلونی پیچیده بود تا شلاق های باران را احساس نکند. من خوب نگاه می کردم، خورشید بود و آبی بود و دریا پر بود از مروارید های سفید و سیاه، انتظار بود و تردید پر هراس من در کنج آن خانه شمالی وقتی هیچ کس نبود تا دامنش بگیرم و ببوسمش، حالا همه دنیا را می گردم تا گم مرده ها را دوباره هنگاه باز بیابم! بهار که از راه برسد، نوروز هم می آید، چه فرقی می کند؟ هر جای دنیا که باشم قلب مرا که از من نمی توانند بگیرند این نگاه های پرسش گر شکاک و سرد! بهار هر جا باشد عمو نوروز هم آن جا است! بهترین عموی دنیا، بی ریا و بدون تکلف، وقتی او را می بینی و در چشمانش نگاه می کنی دریا را می بینی و یک سبد پر از بنفشه. من خیال می کنم که نوروز، این جاست در خانه من، کنار من و با من. بهار که بیاید بهار نارنج های باغ شمالی را با تمام جانم نفس می کشم؛

1 comment:

  1. فروغ جان سال نوی خوبی داشته باشی

    ReplyDelete

لحظه ها می شکنند در عبور سایه تو