13/03/2009

دو روز قبل عدس ها را داخل ظرف ریخته بودم، جوونه زده بودند، امروز وقتی از خواب بیدار شدم و رفتم پایین تا صبحانه را آماده کنم، وارد آشپزخونه که شدم یه راست رفتم سراغشون، دیدم جوونه ها دارن سبز می شن، قند تو دلم آب شد؛
مامان، امروز تلفنی پرسید: سبزه امسالت خوب شد؟ گفتم آره
تو خیالم: کاش بتونه بیاد و ببینه
گفت: اگه نیومدم ناراحت نشو، اومدن دست من نیست، باید بهم ویزا بدن
بهش گفتم: فردا میرم ماهی می خرم. مامان گفت: زوده. تا سال تحویل می میرن
اینم گفت که امروز رفته نون سنگگ خریده و کمی میوه
گفت : نون سنگگ که می خرم بیاد شماها می افتم
گفتم: ناراحت نباش من سه برش فریزری شو هنوز دارم
مامان گفت: هوای تهران بهاری شده
تو خیالم: کاش الان تهران بودم
گفتم: این جا هنوز سرده و بارون میاد
تو خیالم: پالتوتو همراهت بیار
بهار خانوم داره میاد؛ مامان من هم میاد؟

3 comments:

  1. ایکاش لااقل بهاران تهران بودیم یا آنهایی که دوست داشتیم پیش ما انشااله مسافر عزیزتان کنار سفره هفت سینتان خواهد بود

    ReplyDelete
  2. فروغ جان چشم و دلت روشن. امیدوارم سال نو کنار مامان و عزیزانت خوش بگذره

    ReplyDelete
  3. آره کاش تهران بودیم البته فقط برای همون سیزده روز عید. اینجا که بوی عید نمیاد، هرچند این چند روزه آفتاب مهربون بوده و خودشو به ما نشون داده. مامان هم میاد عزیزم ، میدونم عیدی تو امسال از مال هممون بهتره :))

    ReplyDelete

لحظه ها می شکنند در عبور سایه تو