07/06/2008

بیاد روان شاد نادر ابراهیمی

دست خط نادرابراهیمی
-----------------------------------
مرگ چیز خوبی نیست، مرگ به همه حرکت های یک انسان پایان می دهد. یک توقف ابدی . مرگ مانند تولد، زیبا نیست. چه آرزویی می توان داشت وقتی خاطره ها تکه تکه می شوند؟ کودکی من، شبهای زمستان، خانه شمالی، کنار پدر، سریال آتش بدون دود، کومه های حصیری ترکمن ها، دلیرمردی ها، گلن اوجا،عشق و وسوسه و خشم شان که در خیالم نقش زندگی می آفریدند. سریال "هامی و کامی" با صدای "نوری"، مرا با خود به سفر می بردند ... و این اواخر واژه هایش که به من جان زندگی می داد و اکنون نیز... این همه به آسانی به چنگ نیامده است بلکه فراستی را می طلبد که بزرگوارانه به روند زندگی نگاه کرده است؛


...
هلیا از مرگ می ترسی؟ مرگ- که می نامد و آگاه نمی کند حتی پارساترین مدعیان پارسایی را
...
من که از درون دیوارهای مشبک، شب را دیده ام
و من که روح را چون بلور بر سنگ ترین سنگ های ستم کوبیده ام
من که به فرسایش واژه ها خو کرده ام
من- باز آفریننده ی اندوه
هرگز ستایش گر فروتن یک تقدیر نخواهم بود
و هرگز تسلیم شدگی را تعلیم نخواهم داد؛
زیرا نه من ماندنی هستم نه تو، هلیا
آنچه ماندنی ست ورای من و توست؛
...
از کتاب
بار دیگر، شهری که دوست می داشتم
نادر ابراهیمی

6 comments:

  1. موافقم واقعا مرگ چیز خوبی نیست
    نادر ابراهیمی هم حیف بود

    ReplyDelete
  2. فروغ جان من آتش بدودن دود را دوشت داشتم .
    روحش شادحیف شد
    شهربانو

    ReplyDelete
  3. ممنونم فروغ جان.


    برعکس این ظاهرا خدابیامرز، من ارادت خاصی نسبت به این پدیده ی زیبا دارم.

    ReplyDelete
  4. سلام.اولا که عکسائی که استفاده میکنی فوق العاده اند.دوما مرگ که پایان نیست.مرگ آغاز یه دنیای دیگه است.دوست عزیزم چند روزی تهران بودم که تودلت خیلی واسش تنگ شده.اما باور کن خیلی زندگی توش سخت شده.برای سپری کردن دوره ای اونجا بودم.شنبه اینده هم امتحانشه.دعا کن که خوب بشه.اما کلا این مزیت رو داشت که اینقدر سرگرمم کرد و مشغول داشت که همه چیز رو فراموش کردم تا حدودی.دوست خوبم مرسی که اجازه میدی دوست خودم خطابت کنم.پاینده باشی.راستی حالت بهتره؟

    ReplyDelete
  5. بیژن بیژنی گفته بود که خط زیبایی دارد
    این زیبایی که در خط هست
    در شمال هم هست
    در لابلای درخت‌ها
    جوی‌ها
    و دریا
    چندبار آمدم و خواندم فروغ
    دستم به قلم نرفت
    آمده بودم از شمال برایت بنویسم
    از موج هایی
    که هنوز تا
    ساحل
    پاهای نگار مرا دنبال می‌کنند
    شاید هم پس از گذشت سالیان دراز
    هنوز پاهای تو را دنبال می‌کنند
    دریا از من پرسید
    تو فروغ مرا ندیدی؟
    تا صبح کنار دریا خوابیدم
    و صبح با صدای دریا بیدار شدم
    می‌گویند دریا هر شبانه روز خودش را به ساحل می‌کشاند تا فقط بپرسد کسی فروغ‌اش را ندیده
    دریا هنوز رد پاهای تو را دنبال می‌کند
    و تو در مه ادامه پیدا می‌کنی
    و گریه که می‌کنی
    انگار دریا را گریه می‌کنی
    چشم‌های تو هنوز شوری دریاها را دارند

    ReplyDelete
  6. به قول سهراب سپهری
    اگر کرم نبود زندگی چیزی کم داشت و اگر مرگ نبود دست ما در پی چیزی می گشت

    ReplyDelete

لحظه ها می شکنند در عبور سایه تو