07/11/2007

نخستین فهم زبان بیگانه نیکی




می رفتیم پیاده روی، اول رفتم در خونه مورین، زن پا به سن گذاشته و مهربان انگلیسی
همسایه مان، طبق معمول و قرار قبلی رفته بودم تا نامه های صاحب خانه قبلی مان را به او بدهم. مورین زن تنهایی ست که با چارلی و دو گربه اش زندگی می کند ؛ چارلی سگ عاقل و شیرین مورین است، وقتی از پشت پنجره ما را می بیند به علامت آشنایی مرتب جست و خیز و پارس می کند
نیکی داخل کالسکه بود و یه بسته پفک مخصوص بچه ها دستش، هر وقت با نیکی باشم، مورین، به چارلی اجازه نمی دهد از خانه بیرون بیاید؛ نامه ها را که به مورین می دادم او گفت می خواهد نیکی را از نزدیک ببیند، نیکی را گذاشته بودم در پیاده رو، مورین آمد کنار در کوچک و نرده دار حیاط و همان جا خم شد و کمی با نیکی حرف زد، نیکی هم لبخندی زد و دستش را به نشانه مهر به سوی او دراز کرد، بعد از آن سرگرم بازی با بسته پفک شد، مورین هم شروع کرد از این در و آن در صحبت کردن، بلند حرف می زد و صدای بمی دارد، از همسایه ها گفت و از خواهرش و از خانه اش، در ضمن به من هم گفت که کیف پولم را از داخل جیب کتم بیرون بیاورم چون کاملا دیده می شود، جیب برها منتظر چنین موقعیت هایی هستند، بعد هم گفت که هفته قبل کیف خواهرش را جیب بر زده و نود پوند داخلش بوده،( خرید های مورین را خواهرش انجام می دهد، مورین به دلیل داشتن دیابت و وزن زیاد بیرون نمی رود)، از او تشکر کردم، خواستم راهی شوم که ناگهان مورین سرش را به نشانه خداحافظی به سوی نیکی خم کرد و به شوخی و خنده به نیکی گفت دیدی بالاخره پفک ندادی ببرم برای چارلی اما نیکی بلافاصله لب هایش را جمع کرد و بغض آلود نگاهی به من انداخت، فقط اشک های غلتان او بود که مانند دانه های مروارید، خاموش و بی صدا می ریخت به پهنای صورت نقلی اش، حالا چشم هایش را هم بسته بود و باز نمی کرد و نمی توانست خوب نفس بکشد
نیکی که تا قبل از آن با دیدن مورین می خندید و ذوق او را می کرد از او ترسیده بود، او را دلداری دادم و به راه افتادیم، حتی دیگر برای مورین دست هم تکان نداد و بای بای نکرد، از او ترسیده بود، در حالی که او داشت با نیکی شوخی می کرد، با وجود این که به برنامه های تلویزیونی کودکان علاقمند است و با تمرکز بالای ده دقیقه به برنامه های کودکان نگاه می کند و متوجه زبان بیگانه است، زبان او را درک نکرده بود و فکر کرده بود مورین دارد او را دعوا می کند

3 comments:

  1. این شد کار ! داری خوب پیش می ری دختر از روزانه هایت بنویس .شب خوبی داشته باشی

    ReplyDelete
  2. از اينكه به وبلاگ مردي كه موش شد سر ميزنيد ممنونم بعد از اتفاقاتي كه براي سرويس دهنده هاي فارسي افتاد ترجيح دادم منتقل شوم به آدرسي كه لينك داده ام خوشحال ميشوم سر بزنيد

    ReplyDelete
  3. خانم فروغ
    اسم وبلاگ هست: پس فردا
    درست اومديد
    اين وبلاگ آي تي مال منه

    ReplyDelete

لحظه ها می شکنند در عبور سایه تو