wolf said...
فروغ جان.نمی دونم که چرا چیزهای منفی اونجا را هی نشون میدی واین
اصرار رو دارید که اونجا زیاد جالب نیست.درسته که هیچ جا کشور خود آدم با
تمامی خوبی ها و بدیهاش نمیشه اما اینو قبول داشته باشین که حتما یه چیزیبالاتر از اینجا(ایران) وجود داشته که اونجا ساکن شدین دیگه ! نه ؟
05 November 2007 02:47
اگر تمام قوایم را جمع کنم نمی توانم از کمی و کاستی های شرایط زندگی عده ای از ایرانی های اینجا پر واضح سخن بگویم، هر آن چه تو و دیگر عزیزان می خوانید تنها زاییده تخیل من است از برآورد رفتار و خلق و خوی افرادی که می شناسم، من اصراری ندارم تنها از واقعیات تلخ آن دسته از ایرانی ها حرف بزنم که خانه اصلی خود را به هر دلیل موجه و نا موجه ای گم کرده اند، زندگی برخی از آن ها یک تراژدی ناب ست، آن ها اگر خوشی برای خود می خرند از روی التیام دادن به زخم های درونی و بیرونی شان است، اگر از موفقیت های برخی از دوستان تحصیل کرده کم می گویم این نشان بر این نیست که آن ها را نمی بینم، آن ها راه و رسم زندگی خود را با صبوری و تلاش یافته اند و منتهای سعی را در راه باز یابی خود به خرج داده اند، اگر به آن دسته ازایرانی های اینجا می پردازم که هنوز راه خود را نیافته اند این دلیل بر این نیست که منکر آرامش و امکانات این جا می شوم، اشتباه نکن، من خود یکی از آن دسته آدم ها بودم که همواره سعی کردم واقعیات را خوب ببینم و اگر حقیقت در پرده ابهام بود آن را کشف کنم، قهرمانان واقعی داستان هایم برایم بسیار ارزشمندند، اگر با آن ها انس نمی گیرم هیچ گاه آنها را نمی رانم، به تمسخر نمی گیرمشان و اگر موفقند از صمیم قلب خوشحال می شوم، من به انتخاب خود وطن جدید را بر گزیدم، خلاصه این کلام، بدلیل این که می خواهم کنار همسرم باشم این جا هستم؛ اگر از سختی های این جا می گویم به دلیل این است که دغدغه فکری من زندگی آن دسته از افراد است که هنوز اقامت نگرفته اند و سالهاست که سرگردانند چون اجازه رفتن به دانشگاه را ندارند و نمی توانند کار قانونی انجام بدهند، عده زیادی از آن ها مجوز کار هم ندارند، حتی نمی توانند گواهینامه بگیرند، خرج زندگی در این جا سر سام آور ست به این دلیل مجبورند به کارهای غیر قانونی رو بیاورند و دست و دلشان همواره می لرزد که مبادا گیر پلیس بیفتند
نمی توانم نبینمشان وقتی از تمام وجود، حیثیت، آبرو و قدر و قیمت خود مایه می گذارند، وقتی دیگر راه برگشتی برایشان نمانده و دیگر دوران جوانی تمام شده و در سرازیری عمر قرار گرفتند.اگر آن ها را می بینم و از آنها می نویسم تنها به این دلیل است که دوستشان دارم
نمی توانم نبینمشان وقتی از تمام وجود، حیثیت، آبرو و قدر و قیمت خود مایه می گذارند، وقتی دیگر راه برگشتی برایشان نمانده و دیگر دوران جوانی تمام شده و در سرازیری عمر قرار گرفتند.اگر آن ها را می بینم و از آنها می نویسم تنها به این دلیل است که دوستشان دارم
آفرین به شرفت دختر !
ReplyDelete...
ReplyDeletehttp://media.putfile.com/brothers-in-arms-46
ReplyDeleteفروغ جان .ممنونم از لطفی که داری.نمی دونم حرقم چقدر باعث شده که به فکر فرو بری و پستی هم بزنی.هر کسی به دلیلی که پیش خودش موجه هست برای آینده و زندگی اش تصمیم میگیره.اما من خودم نظرم اینه که تصمیمی که گرفته ام(در شرایط خاصی مثل زندگی در خارج-ازدواج و ...)چقدر در زندگی اطرافیانم هم نقش داره.تا کجای کار می تونم جلو برم و ...مسلما دوستان عزیزی که در خارج کشور رفته اند برای خودشون دلیل خوبی دارند.معلومه که زندگی در اینجا هم با گل و بلبل و عسل همراه نیست.شاید دلیل کلی شما که میگین زندگی در خارج سخته فقط به خاطر خارجی بودنتان و غریب بودن هست اما زندگی در اینجا خیلی دردآور هست وقتی می بینی که هموطنان و دوستان و همشهریهات باهات چی کار نمی کنند.ادامه نمیدم چون ...
ReplyDeleteفروغ ! حال لطیف ( تاریخ و جغرافیا ) اصلن خوب نیست براش دعا کن/
ReplyDeleteسلام فروغ عزیز
ReplyDeleteدلسوزی شما قابل تحسینه
یه ایرانی هر جایی که باشه یه ایرانیه
نوشته هات مرحمی بر زخمهاست
راستی از اون پست که می روم زادگاهم، می خواهم نوشداروی پس از مرگ سهراب باشم.
ReplyDeleteخیلی عالی بود
چند بار خوندمش
توی خونه نظرات وبلاگت باز نمیشه
واسه نظر دادن میام کافی نت
اگه دیر به دیر میام معذرت
پاینده باشی فروغ جان
فروغ جان نمیدونم چی بگم . وطن و غربت هر دو محاسن و معایبی دارند . اما درد غربت و عادت به غربت تلخ است .
ReplyDeleteشهربانو
من و نمايشگاه مطبوعات
ReplyDeleteممنون كه توضيح داديد براي من هم مفيد بود... من غم غربت نكشيدم و نمي دونم زندگيي كه خودت مسئوليتش رو داشته باشي اونجا چه طور مي گذره اما واقعا دوست دارم بدونم تا به كلي از سوالات ذهنم پاسخ بدم...احساسم اينه كه اونجا ممكنه همه چي از نظم و كلاس بالاتري برخوردار باشه اما گمان مي كنم اونجا سرده خيلي سرد... رنگ روح زندگي توش جريان نداره و آدم روحش منجمد مي شه... مگه به خاطر كسب ارزشي اين راه رو انتخاب كرده باشه كه خوب تو اون محيط سرد اون ارزش براش گرمابخش خواهد بود...
ReplyDelete