05/10/2007

گلی خانوم، برو، نمون



سکوت شب، نور نارنجی آباژور کنار تخت، پرده ساتن قرمز آویخته به دیوار. پنجره نام تو را نمی تواند؛
آباژور را خاموش کن، سکوت شب می شکند؛ هیچ ماشینی از کوچه عبور نخواهد کرد اگر تو بخواهی؛
هیچ کسی بر در خانه نمی کوبد اگر تو نخواهی؛ هیچ کس دیدار تو را آرزو نخواهد کرد اگر بخواهی؛
تو نخواه ، طلب کن؛ خودش می آید و به تمامی روی سرت آوار می شود؛
می گفتی داری از فشار این همه کار از پا در می آیی! اما به من گفتند وهم است، همان ها گفتند هر زمان نارنجی اتاقت روشن می شود زن تازه ای با تو هم نفس می شود؛
گلی خانم ما را درکدام خاک بی حاصلی کاشته ای، نه کشته ای، مرد؟
، باد خبر می آورد حتی اگر نخواهی؛
سایه درخت چنار نیستی حتی، بذار خورشید ش بتابد؛
نه؛
گلی را از خاک بیرون بیاور، بگذار راحت بمیرد، اوهر شب در خیال تو می میرد؛


7 comments:

  1. فروغ جان قشنگ نوشته بودی .راستی چرا تو اتاقت گل پامچال نمی زاری .!

    ReplyDelete
  2. مرسی که به احساسات دوستانت اهمیت می دهی.شب خوبی داشته باشی .راستی دارم کتاب فروشی آن لاین می زنم نظرت چیه ؟

    ReplyDelete
  3. سلام فروغ عزیز

    تعریفت رو از دیاکو شنیده بودم

    وبلاگ دیاکو توسط من آپ می شه از این به بعد


    دیاکو هم ....

    امیدوارم همیشه موفق باشی

    ReplyDelete
  4. یه سری کتاب داستان و رمان از ایران به دستم رسیده دارم قیمت گذاری می کنم به موقع تو وبلاگم اعلام می کنم و این که من فقط می نویسم و می خوانم چون در حال حاضر کار دیگری ندارم .راستی اگه خواستی اطلاعات بیشتری بگیری برام ای میل بکن ومواظب خودت باش همسایه خوبم

    ReplyDelete
  5. باد خبر می آورد حتی اگر نخواهی
    این داستان تمام ان چیزهایی است که می خواهیم نشود اما از دستمان خارج است و می شود .
    باد خبر می آورد حتی اگر نخواهی

    ReplyDelete
  6. سلام نازنینم خوبی؟ خوشحالم که هنوز هم به یادم بودی

    ReplyDelete
  7. سلام عزیز
    می خواهم اگر اجازه بدهی و گستاخی نباشد دوباره برایت بنویسم...
    میلت راچک کن مدتی ردی از شما ندارم

    ReplyDelete

لحظه ها می شکنند در عبور سایه تو