سکوت شب، نور نارنجی آباژور کنار تخت، پرده ساتن قرمز آویخته به دیوار. پنجره نام تو را نمی تواند؛
آباژور را خاموش کن، سکوت شب می شکند؛ هیچ ماشینی از کوچه عبور نخواهد کرد اگر تو بخواهی؛
هیچ کسی بر در خانه نمی کوبد اگر تو نخواهی؛ هیچ کس دیدار تو را آرزو نخواهد کرد اگر بخواهی؛
تو نخواه ، طلب کن؛ خودش می آید و به تمامی روی سرت آوار می شود؛
می گفتی داری از فشار این همه کار از پا در می آیی! اما به من گفتند وهم است، همان ها گفتند هر زمان نارنجی اتاقت روشن می شود زن تازه ای با تو هم نفس می شود؛
گلی خانم ما را درکدام خاک بی حاصلی کاشته ای، نه کشته ای، مرد؟
، باد خبر می آورد حتی اگر نخواهی؛
سایه درخت چنار نیستی حتی، بذار خورشید ش بتابد؛
نه؛
گلی را از خاک بیرون بیاور، بگذار راحت بمیرد، اوهر شب در خیال تو می میرد؛
سایه درخت چنار نیستی حتی، بذار خورشید ش بتابد؛
نه؛
گلی را از خاک بیرون بیاور، بگذار راحت بمیرد، اوهر شب در خیال تو می میرد؛
فروغ جان قشنگ نوشته بودی .راستی چرا تو اتاقت گل پامچال نمی زاری .!
ReplyDeleteمرسی که به احساسات دوستانت اهمیت می دهی.شب خوبی داشته باشی .راستی دارم کتاب فروشی آن لاین می زنم نظرت چیه ؟
ReplyDeleteسلام فروغ عزیز
ReplyDeleteتعریفت رو از دیاکو شنیده بودم
وبلاگ دیاکو توسط من آپ می شه از این به بعد
دیاکو هم ....
امیدوارم همیشه موفق باشی
یه سری کتاب داستان و رمان از ایران به دستم رسیده دارم قیمت گذاری می کنم به موقع تو وبلاگم اعلام می کنم و این که من فقط می نویسم و می خوانم چون در حال حاضر کار دیگری ندارم .راستی اگه خواستی اطلاعات بیشتری بگیری برام ای میل بکن ومواظب خودت باش همسایه خوبم
ReplyDeleteباد خبر می آورد حتی اگر نخواهی
ReplyDeleteاین داستان تمام ان چیزهایی است که می خواهیم نشود اما از دستمان خارج است و می شود .
باد خبر می آورد حتی اگر نخواهی
سلام نازنینم خوبی؟ خوشحالم که هنوز هم به یادم بودی
ReplyDeleteسلام عزیز
ReplyDeleteمی خواهم اگر اجازه بدهی و گستاخی نباشد دوباره برایت بنویسم...
میلت راچک کن مدتی ردی از شما ندارم