نوشتن. نمی توانم. هیچ کس نمی تواند. باید به زبان آوردش: نمی توانم. و آدمی می نویسد. این ناشناخته ای که در خود نهان داریم، نوشتن است؛ همین است که به دست آمده. یا این یا هیچ چیز. درباره چیزی به اسم عارضه نوشتن هم می توان حرف زد. در این خصوص آن چه سعی گفتنش را دارم به آسانی میسر نیست. با این حال معتقدم که می توان راه حلی پیدا کرد. بله، رفقای تمام کشورها، می توان. نوعی جنون نوشتن هست که در خود است، جنون نوشتنی که سرکش است، البته آدم به این دلیل گرفتار جنون نمی شود، بر عکس. نوشته یعنی ناشناخته. پیش از نوشتن، در کمال روشن بینی حتی، آدم هیچ نمی داند که چه خواهد نوشت. نوشته، برای خودش و برای جسم و جان خودش هم ناشناخته است. نوشتن حتی بازتاب هم نیست. نوعی مایه است که آدم در خودش و در خویشتن خودش دارد، خویشتنی که در عین حال شخص دیگری است ولی به موازات آدم و در جوار آدم ظاهر می شود، پیش می رود و در عین حال نامرئی است، با اندیشه و با خشم قرین است، گاهی هم با کنش خاص خود با خطر از دست دادن زندگی مواجه می شود
اگر آدم از آن چه می خواهد بنویسد، پیشاپیش و پیش از نوشتن چیزی بداند، هیچ وقت نخواهد نوشت. به زحمتش نمی ارزد. نوشتن، اگر نوشته باشیم، تشبثی است برای دانستن آن چه آدم قرار است بنویسد- البته این را بعد می فهمیم، و این خطرناکترین مسئله ی است که آدم وضع می کند، و در عین حال رایج ترین هم هست
نوشته مثل باد سر می رسد. عریان است نوشته، از مرکب و جوهر است. نوشته همین است، و چنان در می نوردد که هیچ چیز به گرد آن نمی رسد، هیچ چیز، مگر زندگی، خود زندگی
مارگریت دوراس
قسمتی از کتاب نوشتن همین و تمام. ابان، سابانا، داوید
ترجمه قاسم روبین
يك گل براي شما
ReplyDeleteيك گل براي شما
ReplyDeleteکتاب بالینی من در همه ی سالهای خواندن و نوشتن و عرق ریزی و رویا بافی و گاه به خلسه ی خود زندگی رفتن که نوشتن همان خود زندگی ست.
ReplyDeleteمارگریت دوراس.
ReplyDeleteمن کتاب عاشقش رو خیلی دوست دارم، از نوع نوشتنش لذت می برم،
و براش احترام ویژه ای قائلم.
راستی پاییز به وبلاگ تو هم اومد.
نوشتن به آدمی آرامش خاصی می دهد و نوشته ها دلتنگیها را کم می کند . کاغذ و قلم و حروف مونس آدمیست .
ReplyDeleteشهربانو
سلام...بسیار عالی
ReplyDeleteفروغ می گفت تنها صداست که می ماند . صدای نوشته از صدا بالاتر است
ReplyDeleteواقعا این که گفته نوشتن مانند باد هست رو موافقم . دقیقا مانند باد باید باشه . یکباره بیاید و از جا بکند و ببرد همه منطق را و احساس را بگذارد که هوایی بخورد
ReplyDeleteنگاه نمی کنی منو
ReplyDeleteچرا ازم بی خبری
چقدر باید گریه کنم
چرا منو نمی بینی
منتظرتم
فقط می دونم نوشتن سخته
ReplyDelete