08/10/2007




نتونستم باور کنم که دیاکو عزیز، صاحب وبلاگ غریبه تو غربت ، دوست وبلاگی من و خیلی دیگر از دوستان عزیز، از دنیا رفته؛ هیچ وقت بد قولی نمی کرد و بلافاصله پاسخ کامنت ها را می داد، اولین و آخرین ایمیلی که از او داشتم مضمونش این بود که داستانی را که قرار بود من بخونم همراهش نبود و بهم گفته بود که سعی می کنه زود بفرسته، هم چنان منتظر ارسال و خوندن داستان دیاکو بودم، اما زمان ارسال طولانی شد، یکی از روزهای هفته قبل به وبلاگش سر زدم اما فضا برام جدید بود، ازعکس ها چیزی دستگیرم نشد، کامنت ها را که خوندم متاسفانه خبر دار شدم که دیاکو از دنیا رفته، اما مطمئن نبودم، از دوستان و خواهرش مهسان که ازاین به بعد قرار بود تا وبلاگ برادرش دیاکو رو آپ کنه پاسخ خواستم، تا این که مهسان عزیز پاسخم رو داد و دیگه اطمینان پیدا کردم که خبر صحیح ست؛
دیاکو مثل باد، مثل رعد، مثل برق، از دنیا رفت؛
انگار پاشو گذاشت اون سوی عالم و رفت، چقدر ساده می گم رفت؛
انگار هیچ وقت این سوی دنیا نبوده، مثل یه عابر ساده، بی تعارف رفت؛
دیاکو رو دوست داشتم چون صادق بود و صفا داشت؛


دیاکو رو دوست داشتم چون بی ریا دوست داشت؛
براش یه آرزو شادی در جهان دیگه دارم؛




No comments:

Post a Comment

لحظه ها می شکنند در عبور سایه تو