07/01/2015

بی بی چلچله، امروز باران می بارد


...
چند سال گذشته؟ سی سال. سی سال گذشته است... چه سال هایی آمد و رفت. سال 63 بود. هنوز مدرسه می رفتم. هوای قلبم؟ استنباط خاطر؟ تهران سال های شصت. چقدر زود گذشت... کیومرث پوراحمد، فیلم بی بی چلچله اش را همان سال ساخته بود. سینما بود و هوا بود و تهران بود.  جنگ بود و جنگ بود و جنگ...همه چقدرسالخورده بودند، همه چه جوان بودند، همه کودک بودند، همه تازه بدنیا آمده بودند. از آن سال های دور تردید، تعقیب و گریز، بسیار گذشته است. بعد از سال ها چهره جوان آقای شجاع نوری و سیامک اطلسی را که دوباره دیدم یاد سال های دانشجویی و سینما شهر فرنگ و سینما شهر قصه و سینما افریقا افتادم... "چلچله"، نام درختی ست که مجید کاراکتر اصلی فیلم، با آن حرف می زند. این درخت، دوست مجید است. تک درخت پر شاخ و برگی که بالای تپه ای است. مجید  چلچله را می شنود و تنهایی، ترس، تردید وعشقش را به پای چلچله می ریزد.  مجید در همان سال های نخستین طفولیت  به خوبی با مقوله عشق و دغدغه های دوست داشتن آشناست. فضای شاعرانه جاری در فیلم، انعکاس مابین دنیای واقعی و دنیای خیال ست. در واقع در این فیلم خیال هم واقعی ست
   
جمله آخر فیلم: زندگی بدون دوست داشتن، بدون محبت به زحمتش نمی ارزد  

10 comments:

  1. سلام خانم فروغ عزیز
    بسیار زیبا بود.

    ReplyDelete
  2. من هربار که آهنگ وبلاگ شما رو گوش می کنم حالم دگرگون می شود.

    ReplyDelete
  3. دلتنگ تر از همیشه
    باز می‌‌گردم به کوچه‌های کودکی
    کوچه
    همسایه را کم داشت
    پسرک عاشق را
    و دخترِ عصیان گری با موهای ژولیده
    که روزها
    بادبادک‌هایِ پسری را هوایی می‌‌کرد
    و شب به شب
    پشتِ پنجره ها
    پیشِ چشمِ عاشقی
    نقش ماه را بازی می‌‌کرد.

    آی کوچه
    با اینهمه خاطره چه کرده ای؟
    با شعر‌هایِ من
    با ستاره‌هایِ من
    با جسارتِ کودکی‌های من
    با مردِ همیشه عاشقِ من چه کرده ای؟

    کوچه !!!!
    دلتنگم ... دلتنگ
    کودکی‌ام را نمی خواهم
    پشتِ بامِ پر ستاره را نمی خواهم
    ماه و مهتابم برایِ تو
    شعر‌هایم برایِ تو
    این خانه و خانه ی همسایه برایِ تو
    پنجره را به من باز گردان
    و پسرکی که
    بادبادکش را آزاد می‌‌کرد
    تا دست‌هایش اسیرِ دست‌های من باشند.

    کوچــــــــــــــــــه!!
    نگو همه چیز را
    زندگی‌ را باد برد
    دلتنگــــم کوچـــه ... دلتنگــــــــــــــــ

    نیکی‌ فیروزکوهی

    نمی دونم میشه اصلا این شعر رو زیبا دونست ولی با این حال قصه زندگی ای ست که شاید تا دو دهه .پیش هم وجود داشت و حالا دیگر نیست نه اون عشقها نه اون خونه ها و محله ها و نه اون آدم ها

    ReplyDelete
  4. زندگی بدون دوست داشتن، بدون محبت به زحمتش نمی ارزد.

    ReplyDelete
  5. سلام میثم عزیز... خوشحالم که میای و می نویسی. بسیار بسیار متشکرم از وقتی که گذاشتی و این شعر زیبا را این جا نوشتی. زیباست... میثم عشق هست... همه جا هست... گاهی کمی با پلشتی آمیخته می شود اما بایست به رنگ آبی آن تنها نگاه کرد و به شفافیت های آن چشم دوخت... گذشته ها گذشته... تموم شده ... می گردیم و همون خونه ها و محله ها و همون آدم ها رو پیدا می کنیم... میدونی میثم عزیز... یه کم فقط بایست تحمل کرد و بردباری مون رو زیاد کنیم

    ReplyDelete
  6. سلام خانم فروغ عزیز
    خواهش می کنم ممنونم خیلی ممنونم از محبت شما و اهمیت دادن و توجه شما و سخنان زیبا و آموزنده ای که درس زندگی ست.
    خیلی ممنونم خیلی. برای شما بهترین ها رو آرزو دارم از صمیم قلبم.

    ReplyDelete
  7. عشق هست... همه جا هست... گاهی کمی با پلشتی آمیخته می شود اما بایست به رنگ آبی آن تنها نگاه کرد و به شفافیت های آن چشم دوخت... گذشته ها گذشته... تموم شده ... می گردیم و همون خونه ها و محله ها و همون آدم ها رو پیدا می کنیم...
    ... یه کم فقط بایست تحمل کرد و بردباری مون رو زیاد کنیم
    بسیار زیبا و مثل آب روان و زنده و آموزنده. ممنونم خیلی

    ReplyDelete
  8. مرسی که می بینی. خوب و خوش باشی میثم عزیز...

    ReplyDelete
  9. خانم فروغ عزیز خواهش می کنم خیلی خیلی ممنونم از محبت شما و آرزوی خوب شما همچنین برای شما آرزوی لحظه ها و روزهای خوب و خوش دارم و اینکه به هدفهایی که در زندگی دارید برسید.

    ReplyDelete
  10. ممنونم انوشه عزیز. براتون ارزوی موفقیت دارم نازنین

    ReplyDelete

لحظه ها می شکنند در عبور سایه تو