...
شاسوسا تو هستی؟
دیر کردی
از لالایی کودکی، تا خیرگی این آفتاب، انتظار ترا داشتم
در شب سبز شبکه ها صدایت زدم، در سحر رودخانه، در آفتاب مرمرها
و در این عطش تاریکی صدایت می زنم: شاسوسا
این دشت آفتابی را شب کن
تا من، راه گمشده را پیدا کنم، و در جاپای خودم خاموش شوم
شاسوسا وزش سیاه و برهنه
خاک زندگی ام را فراگیر
...
No comments:
Post a Comment
لحظه ها می شکنند در عبور سایه تو