19/03/2013

چهارشنبه سوری تان مبارک


بچه که بودم غروب های چهار شنبه سوری با مادرم می رفتم بازار، مامان آینه می خرید و اسپند و سنجاق قفلی، من هم مثل همیشه می رفتم سراغ سنجاق سر و گل سرهای پشت ویترین، عاشق سنجاق های کفشدوزک  و پروانه نشان بودم، حالا هر سال چهار شنبه سوری آن فروشگاه قدیمی با ویترین چوبی اش  یادم می آید، روسری های رنگی و پولک دار، دامن های گل گلی، چین دار و براق فروشگاه های خیابون اصلی شهر شمالی، هنوز جیک جیک جوجه های یه روزه تو جعبه های مقوایی تو گوشمه و در اشتیاق خرید کفش های نو عیدم هستم، انگار موندم تو ده سالگی ام! دوازده سالم بود رفتیم تهران و دیوارهای آپارتمانی سه طبقه، ما را زندانی خود کردند، زندگی در تهران، بوته آتش درست کردن وسط حیاط خانه شمالی را از خاطرمان برد و مامان که غربت تهران او را از خواهرهایش جدا ساخته بود بدون من  و بی دوست، هر سال  چهار شنبه سوری، باز هم  آینه، اسپند و سنجاق قفلی می خرید... بزرگ تر که شدم حتی دیگر برای تماشای جشن چهارشنبه سوری ها هم از خانه بیرون نمی رفتم!  سال ها گذشته و من اکنون فرسنگ ها فرسنگ از مادرم و چهار شنبه سوری های ایران، دورم
مادرم مرا به کودکی ام ببر، خواهش می کنم یک بار، فقط یک بار دیگر دستت را به من بده، بگذار دست های همیشه گرم و نازکت را از روی چادرت بگیرم و از خیابان و شلوغی خیابون بگذریم و منو ببری و برام یه جفت سنجاق سر بخری ... یک بار مادرم، فقط  یک بار... زنده باشی سال های سال، امروز غروب ، به پاس مهر و عشقی که چهارشنبه سوری ها به پام ریختی و به وجودم هدیه دادی،از این راه دور به آسمون نگاه می کنم و تمام قلب کودکی ام را تقدیمت می دارم  



دوستان عزیزم  چهارشنبه سوری تان مبارک و به خیر و خوشی 

2 comments:

  1. دوست گرامی هم چهارشنبه سوری و هم سال نو مبارک

    ReplyDelete
  2. ممنونم حسین عزیز... مهرت پاینده، سال نو تو هم مبارک نازنین

    ReplyDelete

لحظه ها می شکنند در عبور سایه تو