نفس خیال بر انگیز هوای پائیز خرامان خرامان بر جانم می نشیند، برگ درختان از سبزی یکدست بیرون آمده و این موجودات منحصر به فرد، جامه های ارغوانی و زرد وقرمز و نارنجی به تن کرده اند، باد می وزد، سرد و شتابان، مثل همه پائیزهای دنیا، مثل همه پائیزهای ایران. لباسم گرم است و سفره ام پر. دامنم پر گل و چهره ام سرخ. این جا، این جا است، مختص همین جا. جایی دور از همه آن ها که خاطرات مشترک با هم داریم، جایی دور تر از یک آب و خاک
پائیزانه زیبائی گذاشتی ، چرا این همه غم انگیز ، ایکاش میتوانستم بدانم غم تو از چیست ؟؟
ReplyDeleteپائیز را دوست دارم چون سراسر رنگ و زیبائی است و برای شادی تو باید بگویم من تازه ازیک سفر پراز خاطره از ایران برگشتم و آهنگ قبلی بلاگ تو را که دانلود کرده بودم هرکس شنید خوشش آمد و اکنون روی موبایل چند نفر از عزیزان من است که با آن شاید خاطرات خود را مرور میکنند .در ضمن نه وطن دور است و نه خاطرات همه در قلب ما هستند و با ما زندگی میکنند .
ممنونم زهرا عزیزم از اظهار لطف و نظرت. غم انگیزی اش را نمی دانم چرا؟ غم در بطن همه دل نوشته هام است. با این که آدم مثبت و شادی ام اما خوب یه غم پنهان سال های ساله گوشه قلبم خونه داره. شاید واسه خاطر اونه که یه دفعه همه چی به هم می ریزه نازنین. به خوبی خودت تحمل مون کن
ReplyDeleteفروغ خانم پاییزانه تان بسیار جالب است چراکه سوای درهم آمیختگی کلام و رنگها با ترانه یغمایی پلیست به روزگار خوشگذشته که ناخودآگاه آدمی را غمگین میکند و اما غم یاد مادربزرگم افتادم که میگفت:
ReplyDeleteبنی آدم بی غم نباشد اگر باشد آدم نباشد
شاد باشید
حسین عزیز ممنونم. لحظه هامو با شما تقسیم می کنم دوست من.روح مادر بزرگ تان شاد باد نازنین
ReplyDelete