28/03/2011

بهاریه دوم

یادت است عید آن سال

ما روی پله های خانه" مادر بزرگ" نشسته بودیم

بنفشه ها گل داده بودند

و

تمام حیاط را "مهرانه"،  شسته بود

یادت است "مادر" آن روز، آشِ پشت پا پخته بود

برای "فرخ"؛

من و تو دست در دست هم، به رقص پروانه ها نگاه می کردیم

و

می خندیدیم به اشک شور "مهرانه"؛

بی خبر از این که

باید چند سال بگذرد و من بشوم "مهرانه" و تو بشوی "فرخ"؛

حالا این جا در شهر دوری

نه "مادر" هست تا برایت آش پشت پا بپزد

نه "مادر بزرگ" زنده  که گرمای حیاط خانه اش به جانم بریزد

این جا

بوی عید را باید از هوا بدزدی و آن را در جیب خود پنهان کنی

من برایت آش پشت پا نپختم

شاید تو "یکی"، بیایی

اما تو را به بنفشه های حیاط خانهَّ "مادر بزرگ" و به دانه دانه اشک های "مهرانه" قسم

اگر "فرخ" را دیدی

بگو یک روز که عید بود وبهار بود و بنفشه بود و عاشقی بود من و تو به اشک های شور "مهرانه"، خندیدیم



3 comments:

  1. فروغ جان چند بار خواندمش و هر بار تصویر با واژه ها مرا لرزاند. عجیب لرزیدم فروغ.

    ReplyDelete
  2. می توانم اجازه داشته باشم و بگویم بهارت خوش؟! راستی فروغ جان من هر سوالی داشتی درباره ام، من در خدمتم. ایمیل ام همین است که نوشته ام. قربانت:گیلدا

    ReplyDelete

لحظه ها می شکنند در عبور سایه تو