23/09/2010

چرا؟

 فصلی دیگر، سالی دیگر، ادامه دارد، زندگی را می گویم، با همه آن چه که بوده و خواهد بود. خون در جریان است و زمین یک بار دیگر از زایش دوباره بازمی ماند، پائیز از راه رسید، باد، باران و برگ ریزان درخت ها، و گاهی در این وادی، آدمی در گذران و رنگ باختن برگ درختان، احساس تولد دارد و ذهن هنرمندانه اش او را به نگاه زمین وامی دارد. زمین شگفت انگیز ست، می گویند بهشتی نیست وبهشت همین زمین ست، می گویند آدمیان به لحاظ کوتاهی های شان در مقابل زمین یان دیگر، در طول مدت عمرشان، مکافات می شوند، می گویند آدمی بعد از مرگ  دیگر تمام می شود؛ کار می کنیم تا سقفی برای خود بسازیم، درس می خوانیم تا موفقیتی در اجتماع کسب کنیم، ازدواج می کنیم تا تنهایی مان پر شود، بچه دار می شویم تا لذتش را ببریم اما نمی دانیم که پشت همه این دانایی ها، نقاط تاریکی در زندگی ما و روی همین زمین وجود دارد که نمی توانیم با روشنایی هیچ خورشیدی راه به آن ها پیدا کنیم؛ تصور می کنیم دیگرانی که مانند ما فکر نمی کنند از ما نیستند و رفته رفته پی می بریم به این که، ما تا زمانی  خوب هستیم که مانند دیگران فکر کنیم. تلخ ست، خودمان نیستیم، می ترسیم و شجاع بودن اغلب دشوار ست. آموخته ایم حرف دل مان را نگوئیم تا قلب عزیزان مان نشکند، عمرمان رفت وما هنوز در دوران کودکی مان ماندیم، همان گونه که تربیت شدیم، ما در دنیای سوء تفاهم ها زندگی می کنیم و بسیاری از اوقات قادر به تشخیص خوب و بد زندگی مان نیستیم. 

3 comments:

  1. البته بعضی وقتها در دنیای سوتفاهم زندگی می کنیم وقادر به تشخیس خوب و بد نیستیم وقتی زمان طی شود
    و زمان را از دست بدهیم
    می توان خوب را از بد تمیز دهیم
    دریغ از روزهایی که آسان از کف دادیم
    به خاطر ندانستن حقایق
    ودر خیلی موارد کسانی این حقایق را مخفی می کنند که از این راه به ثروت ومقام می رسند

    ReplyDelete
  2. روزهای خوبی رو برای فروغ عزیزم آرزو می کنم

    ReplyDelete

لحظه ها می شکنند در عبور سایه تو