23/07/2010



سه روزه که تو کما هستم، تو خونه که راه می رم، مرتب می خورم این ور و اون ور، تا اومدم به مسافرها عادت کنم برگشتند ایران، خودمو با دیدن فیلم وبازی با نیکی سرگرم کردم. هنوز گیجم. باید برگردم، برگردم پیش خودم، عمرم تو این رفت و اومدها داره تموم می شه؛
از همه تون ممنونم که برام نظر گذاشتید و همراه شادی من بودید، این قدر خوبید که احساستون برام حکم برگ های بارون زده رو داره. این عکس تقدیم همه تون

09/07/2010

مسافر دارم. فردا عزیزانم از ایران می آیند، همان ها که آرزوی آمدنشان را داشتم. خوشحالم. عطر وطن دارند، عطر همبستگی، خویشاوندی، همان که آرزو داشتم به خانه ام می آیند و جای پای مهر همه خواهری دوری را که در عبور این سال ها با خود کشانده بودم را در خاک این سرزمین و در میان دیوارهای خانه به جا خواهند گذاشت؛  

06/07/2010


 درکوبه های چوبین زمان
 تند و تند می کوبند
تق، تق، تق
تق، تق، تق
آهای 
ای روزهای تکرار ثانیه های پر انزوا
اندکی بیاسایید
نفسی می باید
ببینید
هم او را، آدم  را می گویم
او که کودک دیروز و جوان امروز را با دست های خود بساخت 
 پوست انداخته و در آفتابی این زمین
بریان و عریان چشم به عبور شمایان دارد
ای  همه روزهای خاموشی و خلوت پر انزوا 
اندکی بیاسایید  

02/07/2010

دل واپسیم



...
دل‌واپس‌ايم، دل‌واپس جنگ، جنگی دوباره که از هر طرف می‌نگريم جز تهديد و گستاخی بيگانگان نمی‌بينيم، که تازه‌ترين آن‌ها، گستاخی ملک‌عبدالله، پادشاه عربستان است که می‌گويد ايران لياقت موجوديت ندارد و اين تهديدها دل‌واپسی دارد، ندارد؟ آن‌ هم وقتی که هنوز زخمی عميق از جنگ گذشته با همسايه، به تن داريم، جنگی که بوی باروت و تفنگ آن در کوچه‌ پس‌ کوچه‌های شهرهای وطن‌مان چون اهواز و خرمشهر، هنوز به مشام می‌رسد، بی‌آن‌که ويرانه‌های آن را آباد کرده‌ باشيم و يا حتا غرامتی از دشمن گرفته‌باشيم. دل‌واپس‌ايم، دل‌واپس ظهور و رشد لمپن‌ها، دل‌واپس ازدياد کهريزک‌ها، دل‌واپس دل‌واپسی‌های خود هستيم

در باغ بی کسی

تکیه داده یه کسی

گلای اطلسیو

میفروشه یه عباسی

آخه تو شهر دلواپسی

نمی پرسند از کسی

تو شهر دل‌واپسی

نمی‌پرسند از کسی

دلتو کشته کسی

يا اسير قفسی

همه با هم غريبه

همه رنگا پريده

همه آدم‌آهنی

کسی شادی نديده



بيژن صف‌سری