سه روزه که تو کما هستم، تو خونه که راه می رم، مرتب می خورم این ور و اون ور، تا اومدم به مسافرها عادت کنم برگشتند ایران، خودمو با دیدن فیلم وبازی با نیکی سرگرم کردم. هنوز گیجم. باید برگردم، برگردم پیش خودم، عمرم تو این رفت و اومدها داره تموم می شه؛
از همه تون ممنونم که برام نظر گذاشتید و همراه شادی من بودید، این قدر خوبید که احساستون برام حکم برگ های بارون زده رو داره. این عکس تقدیم همه تون
چقدر اینجور موقعها دلم می گرفت و می خواستم یه لک لک بزرگ با پاهای بلند داشتم که یک پاش رو میگذاشت تو خانه مون و یه پای دیگه اش تو جایی که دوست دارم باشم بود و من رو برمیداشت و میگذاشت تو کشور خودم.به همین راحتی در عرض نیم دقیقه و همه دلتنگیهام از بین می رفت.
ReplyDeleteسلام فروغ ام. چقدر خوشحال شدم که دوستی ها و دوست داشتن های قدیمی و همیشگی را دوباره نفس کشیده ای. هوایش را نگه دار برای روزهای مبادا. اصلا ذره ای از هوایش را بردار برای هر روزت، برای همیشه
ReplyDeleteدوستت دارم فروغ جان
فروغ خانم عزیز همینه بقول عوام میهمان آمدنش یکجوره و رفتنش یکجور بخوبی احساستان را درک میکنم انشااله که بزودی باز با یار و عزیزتان دیدار تازه میکنید بابت عکس بالا هم بینهایت سپاس
ReplyDeleteهيچوقت طاقت اين جدا شدن ها رو نداشتم. هنوزم ندارم
ReplyDeleteآره،واقعاً كمائه
خودت اذیت نکن ...زندگی همین رفتن و آمدن هاست
ReplyDeleteکاش اینروزها کنارت بودم و خندههای قشنگت را میدیدم
ReplyDelete