24/06/2010

برای دخترک دیروز و عروس فردا





در این دور دست تنهایی
بی شمایان
از کنارم می گریزد
اما 
به خیال شادی تو
شادمانه هایم بال و پر می گیرد
جوانی ام
آن که در خاک این جهان
به یادگار ماند
و
هر بار که تو می خندی و
حتی فردا
هنگامی که تاج گل به سر بگذاری
من کودکانه های تو را به یاد می آورم
تاتی کردن هایت، لپ های هلویی و حریر گیسوان و دست های تو
خنده ها و گریه هایت
دفترهای مشق و حساب و علوم
جدول ضرب و سعدی و حافظ وخیام وعطار 
و
 فردا که عروس شوی 
من دوباره جوان می شوم
با تو
با نسیم خیال تو

7 comments:

  1. چه زیبا نوشتید. عکس قشنگی هم بود. نیکی عزیز را ببوسید این عکسها همه عشق و زیبایی به آدم هدیه می دهند. ممنون که مارا سهیم میکنید... ممنون

    ReplyDelete
  2. در این دور دست تنهایی
    بی شمایان
    از کنارم می گریزد
    اما
    فروغ خانم عزیز اینجاست که بجز قلم شیوایتان به داشتن بهانه ایی که به خیال شادیش بال و پر میگیرید غبطه میخورم که قلمم هنر قلمتان را ندارد و زندگیم دستاویزتان را ولی شادم که دوست خوبی چون شما آنها را دارد و برای شخص خودتان و همان بهانه دوست داشتنی که تاتی میکرد و تاج گل بر سر خواهد گذاشت و ثمری و ثمره ایی خواهد داد بهترینها را آرزو دارم

    ReplyDelete
  3. آرزوی عروس شدن! کاش هیچ وقت در ذهنم نپرورانده بودمش. همان رویای جوانی کافی ست برایم فروغم

    ReplyDelete
  4. ای کاش که جای آرمیدن...

    ReplyDelete
  5. سلام خاله جونم.
    واقعا زیبا و قشنگ نوشته این!
    اشک عروس خانم رو در آوردین؛ خیلی ممنونم!!!!!!!!!!

    ReplyDelete
  6. از زندگی چه مانده فروغ؟ از آن نسیم که جادویی پنجره است، از آن آسمان و ماه و خورشید و ستاره‌هاش
    از سبزه‌ها و درخت ها و میوه‌هاش، از آن‌همه جاندار که در پی مفهوم گنگ به دنیا می‌آیند و یک روز ناگزیر به ذره‌های خاک می‌پیوندند، از آن همه شادی فروغ، از آن همه کِل و کلریزان، از آن همه سکه روی تور و پولک عروس، از آن‌همه اشک که روی گونه‌ها لغزیده است؟
    از همه‌ی جوانی ما که پیر می‌شود، از آن‌همه تولد و مرگ، از آن‌همه سرود و رنج؛ رنجی که از دره‌ها و صخره‌ها و دریاها عبورمان داده است؟
    از آن همه صحبت، پچ‌پچ شبانه، بگو بخند، کشف و شهود؟
    از آن همه ابداع و از آن همه پدیده؟
    از ما هنوز نگذشته فروغ، جوانی‌مان را عشق راه کودکان‌مان خواهیم کرد و تکامل‌مان را در آن‌ها پی خواهیم گرفت، حتی اگر مرده باشیم و تنها عکسی باشیم روی طاقچه یا خوابی که در رگ‌ها و سلول‌های مغز فرزندان‌مان جریان دارد و خونی که در اندام مست‌شان شریان دارد. با هر عروس و داماد ما هم به حجله می‌رویم.
    وقتی کودکی به دنیا می‌آید زن و مردی از خود عبور کرده‌اند.
    از هر پرپری تخمی به بار خواهد نشست و سال‌هاست شکوفه‌ها به گُل‌ نشسته‌اند و مرگ انگشت به دهان حیرانِ عشق ما مانده است

    ReplyDelete

لحظه ها می شکنند در عبور سایه تو