03/06/2010

همسایه من



مورین، زن خوش قلب 68 ساله ای ست که مبتلا به دیابت است، به علت وزن زیادش به سختی راه می رود. برایم جالب بود، هفته ای دو مرتبه یکی از خواهرهایش عصا به دست، با تاکسی می آمد و خرید مورین را به او می رساند؛ دیده و شنیده بودم که در میان خانواده های انگلیسی از این گونه خواهران بسیار نادرند، خوش حال بودم حالا که مورین، همسرش را از دست داده است می تواند به وجود خواهری نادر از میان پنج خواهر و برادر نا ماًنوس دیگر، امیدوار و دلگرم باشد اما این شادمانی چند روز قبل به پایان رسید

مدتی بود خواهرش را نمی دیدم تا این که چند روز قبل خود مورین پرده از این واقعیت تلخ برداشت. گویا از چندی قبل بدون این که متوجه شود، خواهرش حساب بانکی مورین و همه دارایی اش را که دولت به لحاظ از کار افتادگی و ناتوانی به او می داد را، به مبلغ هشت هزار پوند، خالی کرده بود. خواهر که رمز ورود به حساب بانک مورین را می دانسته، هر روز مبلغی را که مجاز بوده از حساب او برداشت می کرده و روزی که نامه های بانک می آمده، به خانه مورین می آمد و جلوتر از مورین به سر صندوق پستی می رفت و نامه بانک را از چشم مورین مخفی نگاه می داشت؛ در این گونه نامه ها تاریخ برداشت پول از حساب با تاریخ و مبلغ نوشته می شد تا این که مورین متوجه شده بود که از نامه حساب بانکی اش که به طور مرتب به خانه اشخاص صاحب حساب، پست می شود، خبری نیست، به بانک زنگ می زند و در می یابد که در حساب او هیچ پولی نیست


مورین که بعد از دست دادن شوهرش در هشت سال قبل بسیار تنها شده و سگی را آورده بود تا تنهایی او را پر کند و بعد از بیماری و مرگ سگش "چارلی"، در سال گئشته تنهاتر از همیشه به مهربانی خواهرش دل بسته بود، حالا تنهاتر از پیش با قلبی شکسته روزها و شب ها در اتاق خود در طبقه بالای خانه، مقابل تلویزیون  می نشیند و فیلم نگاه می کند تا چشم هایش گرم خواب شود و خواب مهربانی های گمشده را  ببیند

4 comments:

  1. فروغ جان.... مثل همیشه حرفهایت تسکین دهنده است.... راستی موزیکی که از پنجره ات به گوش می رسد بسیار زیباست....کلی باهاش حال کردم.... اسم آهنگ و بهم بگو... می خوام باهاش تنهایی کنم....

    ReplyDelete
  2. تنم لرزید از این دل گول زن ها!
    اول چه خوب که از همسایه ات خبر داری.هنوز زنده است و تو می دانی مشکلش چیست.مهربانی های گمشده!!

    ReplyDelete
  3. داستان واقعی غم انگیزی بود. البته متاسفانه در ایران هم وضع به جایی رسیده که چنین چیزهایی هم حتی در خانواده ها دیده می شود. خبری از ما نمیگیرید .منتظرم

    ReplyDelete
  4. این حکایت تلخ را که متاسفانه این روزها بیشمار هست حتی در سرزمین ما سطور اولیه اش را که میخواندم چقدر خوشحال بودم که خوبی هنوز هم پیدا میشود افسوس که این شادی کوتاه بود و با سطر آخر به اندوه مبدل گشت و یاد مشیری انداخت که
    از همان روزی که دست حضرت قابیل
    گشت آلوده به خون حضرت هابیل
    از همان روزی که فرزندان آدم
    زهر تلخ دشمنی در خون شان جوشید
    آدمیت مرد
    گرچه آدم زنده بود
    . . .

    ReplyDelete

لحظه ها می شکنند در عبور سایه تو