روزها بسان برق و باد می گذرد. یک سال شد دو سال و دو سال شد سه سال و پنج سال شد ده سال و ده سال شد سیزده سال؛ روزها و شب های زیادی از پی هم آمدند. دلبندک بزرگ شد و جوان، جوانی از سرم گذشت و میان سالی همنشین روزها و شب هایم شد ، سیزده سال بیشتر می شود؟ بیشتر از چهارده و پانزده و بیست حتی؟ من دیگر پیر می شوم اما باکی نیست، قلب عاشقم بر وجودم فرمانروایی خواهد کرد
تولدت مبارک
تولد دلبندک عزیز و نوجوان و نازنین مبارک
ReplyDeleteتبریک می گم
ReplyDeleteامیدوارم همیشه شادی و سلامتیشو ببینی
ولی کادو نمی دم چون کیک ندادی:D
هر وقت می بینم کسی از دوستام یا آشناها قصد نداره تولدشو جشن بگیره، به عنوان کادوی تولد، یه کیک کوچیک می گیرم می رم پیشش جشنو شروع می کنم. بهونه بهتر از متولد شدن واسه ابراز محبت کردن؟
ReplyDeleteمی بخشی، قصد نداشتم به یاد تنهایی و حس های بد بیفتی.
انگار چیزی هست که من ازش بی خبر بودم
شرمنده