21/04/2009

اول اردیبهشت
سالروز درگذشت شاعر سهراب سپهری
_________________________________

به زمین


افتاد. و چه پژواکی که شنید اهریمن. و چه لرزی که
دوید از بن غم تا به بهشت
من در خویش، و کلاغی لب حوض
خاموشی، و یکی زمزمه ساز
تنه تاریکی، تبر نقره نور
و گوارایی بی گاه خطا، بوی تباهی ها، گردش زیست
شب دانایی. و جدا ماندم: کو سختی پیکرها، کو بوی
زمین، چینه بی بعد پری ها؟
اینک باد، پنجره ام رفته به بی پایان. خونی ریخت، بر سینه
من ریگ بیابان باد
چیزی گفت، و زمان ها بر کاج حیاط، همواره وزید و
وزید. این هم گل اندیشه، آن هم بت دوست
نی، که اگر بوی لجن می آید، آن هم غوک، که دهانش
ابدیت خورده است.
دیدار دگر، آری: روزن زیبای زمان
ترسید، دستم به زمین آمیخت. هستی لب آیینه نشست، خیره به من: غم نامیرا

7 comments:

  1. حیف که سپهری و فروغ این محبوبیتشان را در قید حیات ندیدند بویژه فروغ دختر هم محله من. روان هردوشان شاد

    ReplyDelete
  2. مرسی از تو. "دل تنهاییمون تازه شد" با شعری که نوشتی

    ReplyDelete
  3. فروغ، عزیزم
    سلام
    «سهراب» اولین شاعر شعر نویی بود که من باهاش آشنا شدم آن هم ازطریق کاستی به نام «گلستانه» که با صدای «شهرام ناظری» بیرون آمد
    سهراب از بقیه‌ی نویسندگان به نوجوانی من بیشتر نزدیک است
    «سهراب» بود که درک «فروغ فرخزاد» و «نیما» را برایم آسان کرد
    یادش گرامی

    ReplyDelete
  4. نازنین فروغ
    خوشحالم که باز هم خواندمت...
    یاد سهراب گرامی...

    ReplyDelete
  5. به قول یکی از دوستان "کوشید شما"؟

    ReplyDelete
  6. روحش شاد
    سایه دراز لنگر ساعت
    روی بیابان در نوسان بود
    می آمد می رفت
    می آمد می رفت
    و من روی شن های روشن بیابان
    تصویر خواب کوتاهم را می کشیدم

    ReplyDelete

لحظه ها می شکنند در عبور سایه تو