اول اردیبهشت
سالروز درگذشت شاعر سهراب سپهری
_________________________________
به زمین
افتاد. و چه پژواکی که شنید اهریمن. و چه لرزی که
دوید از بن غم تا به بهشت
من در خویش، و کلاغی لب حوض
خاموشی، و یکی زمزمه ساز
تنه تاریکی، تبر نقره نور
و گوارایی بی گاه خطا، بوی تباهی ها، گردش زیست
شب دانایی. و جدا ماندم: کو سختی پیکرها، کو بوی
زمین، چینه بی بعد پری ها؟
اینک باد، پنجره ام رفته به بی پایان. خونی ریخت، بر سینه
من ریگ بیابان باد
چیزی گفت، و زمان ها بر کاج حیاط، همواره وزید و
وزید. این هم گل اندیشه، آن هم بت دوست
نی، که اگر بوی لجن می آید، آن هم غوک، که دهانش
ابدیت خورده است.
دیدار دگر، آری: روزن زیبای زمان
ترسید، دستم به زمین آمیخت. هستی لب آیینه نشست، خیره به من: غم نامیرا
اصلا نمی دونستم!
ReplyDeleteحیف که سپهری و فروغ این محبوبیتشان را در قید حیات ندیدند بویژه فروغ دختر هم محله من. روان هردوشان شاد
ReplyDeleteمرسی از تو. "دل تنهاییمون تازه شد" با شعری که نوشتی
ReplyDeleteفروغ، عزیزم
ReplyDeleteسلام
«سهراب» اولین شاعر شعر نویی بود که من باهاش آشنا شدم آن هم ازطریق کاستی به نام «گلستانه» که با صدای «شهرام ناظری» بیرون آمد
سهراب از بقیهی نویسندگان به نوجوانی من بیشتر نزدیک است
«سهراب» بود که درک «فروغ فرخزاد» و «نیما» را برایم آسان کرد
یادش گرامی
نازنین فروغ
ReplyDeleteخوشحالم که باز هم خواندمت...
یاد سهراب گرامی...
به قول یکی از دوستان "کوشید شما"؟
ReplyDeleteروحش شاد
ReplyDeleteسایه دراز لنگر ساعت
روی بیابان در نوسان بود
می آمد می رفت
می آمد می رفت
و من روی شن های روشن بیابان
تصویر خواب کوتاهم را می کشیدم