اول اردیبهشت
سالروز درگذشت شاعر سهراب سپهری
_________________________________
به زمین
افتاد. و چه پژواکی که شنید اهریمن. و چه لرزی که
دوید از بن غم تا به بهشت
من در خویش، و کلاغی لب حوض
خاموشی، و یکی زمزمه ساز
تنه تاریکی، تبر نقره نور
و گوارایی بی گاه خطا، بوی تباهی ها، گردش زیست
شب دانایی. و جدا ماندم: کو سختی پیکرها، کو بوی
زمین، چینه بی بعد پری ها؟
اینک باد، پنجره ام رفته به بی پایان. خونی ریخت، بر سینه
من ریگ بیابان باد
چیزی گفت، و زمان ها بر کاج حیاط، همواره وزید و
وزید. این هم گل اندیشه، آن هم بت دوست
نی، که اگر بوی لجن می آید، آن هم غوک، که دهانش
ابدیت خورده است.
دیدار دگر، آری: روزن زیبای زمان
ترسید، دستم به زمین آمیخت. هستی لب آیینه نشست، خیره به من: غم نامیرا