Photo by: David Behrens
زمان از دستم می رود، شبانه روز را گم می کنم، سیاهه های کاغذ به ریشخند تعظیم می کنند، پا روی پا، لم داده اند و تمام رطوبت زمین را نفس می کشند؛ کتاب خانه کوچک من در خارج از وطن مهربانی را از یاد برده است. قلم های رنگی دامن های بلند نارنجی پوشیده اند، زن داخل قاب مات زده نگاه می کند، صدای قهقهه اش در گوشم می پیچد. ماه بر می تابد، درد موذی و مزمن لجام گسیخته می تازد، می دوم تا خیابان، مه زده هوا را؛
کوکویی تنها می خواند، کو...کو.........کو... کو
ممنون فروغ عزیز بابت نوشته ات.
ReplyDeleteنمی دونم از نوشته چیز واضحی از حال نفهمیدم فقط امیدوارم مشکلی پیش نیومده باشه.
یه نمه غمگین میزنی فروغ خانم هااااا....
فروغ عزیز نوشته هات مثل تابلویی پیش نظر آدم نقش میبنده .....مثل همیشه زیبا ....بسیار لذت بخشه خوندن نوشته هات حتی نوشته های غمگینت حسی به آدم میده که توصیفش سخته ....ولی انگار با این کلمه ها احساسات شناخته, ناشناخته آدم رو قلقلک میدی
ReplyDeleteوطن تو را به نام میخواند
ReplyDeleteمیخواند: کو... کو
جلوهی بهارم کو
نازنین نگارم کو
...
فروغ عزيز سلام
ReplyDeleteممنون از نوشته زيبايت
و ممنون از اينكه قابل دانستي و به خانه خودت سري زدي
مواردي را كه تذكر داده بوديد را در اولين فرصت اصلاح خواهم كرد
البته اگر بتوانم آنها را پيدا كنم
از لطف هميشه ات سپاسگزارم فروغ عزيز
فروغ جان گاهی اوقات آدم دلش تنگ می شود و احساسی که داری به آدمی دست می دهد . نوشته هات کوتاه و جان دارند.
ReplyDeleteشهربانو
اگه مشکل فقط فیزیکی باشه که دیگه مشکل نیست.
ReplyDeleteحل میشه.
خوشحالم که همچنان سرحالی.
هنتظر نوشته های قشنگت هستیم همچنان...
فروغ عزيز سلام
ReplyDeleteمواردي كه تذكر داده بوديد اصلاح شد
از لطف شما بي نهايت سپاسگزارم
امير عزيز را سلام برسانيد
نيكي عزيز را ببوسيد
لطفا اگر عكس تازه اي از نيكي داريد برام بفرستيد
خيلي دلم ميخواد ببينم الان چه شكلي شده
چه كارا مي كنه
با احترام و سپاس