25/08/2008



Photo by: David Behrens




زمان از دستم می رود، شبانه روز را گم می کنم، سیاهه های کاغذ به ریشخند تعظیم می کنند، پا روی پا، لم داده اند و تمام رطوبت زمین را نفس می کشند؛ کتاب خانه کوچک من در خارج از وطن مهربانی را از یاد برده است. قلم های رنگی دامن های بلند نارنجی پوشیده اند، زن داخل قاب مات زده نگاه می کند، صدای قهقهه اش در گوشم می پیچد. ماه بر می تابد، درد موذی و مزمن لجام گسیخته می تازد، می دوم تا خیابان، مه زده هوا را؛
کوکویی تنها می خواند، کو...کو.........کو... کو

7 comments:

  1. ممنون فروغ عزیز بابت نوشته ات.
    نمی دونم از نوشته چیز واضحی از حال نفهمیدم فقط امیدوارم مشکلی پیش نیومده باشه.
    یه نمه غمگین میزنی فروغ خانم هااااا....

    ReplyDelete
  2. فروغ عزیز نوشته هات مثل تابلویی پیش نظر آدم نقش میبنده .....مثل همیشه زیبا ....بسیار لذت بخشه خوندن نوشته هات حتی نوشته های غمگینت حسی به آدم میده که توصیفش سخته ....ولی انگار با این کلمه ها احساسات شناخته, ناشناخته آدم رو قلقلک میدی

    ReplyDelete
  3. وطن تو را به نام می‌خواند
    می‌خواند: کو... کو
    جلوه‌ی بهارم کو
    نازنین نگارم کو
    ...

    ReplyDelete
  4. فروغ عزيز سلام
    ممنون از نوشته زيبايت
    و ممنون از اينكه قابل دانستي و به خانه خودت سري زدي
    مواردي را كه تذكر داده بوديد را در اولين فرصت اصلاح خواهم كرد
    البته اگر بتوانم آنها را پيدا كنم
    از لطف هميشه ات سپاسگزارم فروغ عزيز

    ReplyDelete
  5. فروغ جان گاهی اوقات آدم دلش تنگ می شود و احساسی که داری به آدمی دست می دهد . نوشته هات کوتاه و جان دارند.
    شهربانو

    ReplyDelete
  6. اگه مشکل فقط فیزیکی باشه که دیگه مشکل نیست.
    حل میشه.
    خوشحالم که همچنان سرحالی.
    هنتظر نوشته های قشنگت هستیم همچنان...

    ReplyDelete
  7. فروغ عزيز سلام
    مواردي كه تذكر داده بوديد اصلاح شد
    از لطف شما بي نهايت سپاسگزارم
    امير عزيز را سلام برسانيد
    نيكي عزيز را ببوسيد
    لطفا اگر عكس تازه اي از نيكي داريد برام بفرستيد
    خيلي دلم ميخواد ببينم الان چه شكلي شده
    چه كارا مي كنه
    با احترام و سپاس

    ReplyDelete

لحظه ها می شکنند در عبور سایه تو