17/08/2008




زبان سکوت را خوب نیاموخته ام که اگر آموخته بودم در این روزها که سرمستم هیچ نمی گفتم
وطن مرا باز به نام می خواند
فروغ

10 comments:

  1. سرباز كه بودم. همين حال و هوا را در غربت داشتم. هر جا كه مي‌شنيدم كه:
    "فلاني جنوبيه"
    خونم به جوش مي‌آمد. نگاه مي‌كردم تا ببينم از كي صحبت مي‌كنند. كساني كه تا چند ماه قبل از كنارم مي‌گذشتند و اصلاً بهشان اهميت نمي‌دادم، برايم مهم شده بودند. هنوز هم نمي‌دانم چرا؟
    اما آن "هيچي" همه جا هست. آدم از وقتي ياد گرفت فكر كند؛ به
    " هيچي"
    رسيد. حتا با دست‌هاي پُرهم بهش رسيد

    ReplyDelete
  2. درخت کوچک من
    به باد عاشق بود
    و باد ، سرگردان
    و باد ، بی سامان
    کجاست خانه ی باد ؟


    ممنون از ايميل محبت آميزت فروغ عزيز
    وطن هميشه تو را

    ReplyDelete
  3. موافقم فروغ عزیز...
    سکوت فرصتی است برای با خود ماندن,
    با خود بودن,
    و بصیرتی که دانسته تر است.

    ReplyDelete
  4. آخ که این سکوت گاهی چقدر به کار آدم میاد، گاهی هم نه.
    میگم مگه این وطن شما رو صدا کنه که گهگاه پست بدید وگرنه صدای ما که عمرا برسه....

    ReplyDelete
  5. پرنده گفت : چه بویی چه آفتابی
    بهار آمده است
    و من به جستجوی جفت خویش خواهم رفت
    پرنده از لب ایوان پرید مثل پیامی پرید و رفت
    پرنده کوچک
    پرنده فکر نمی کرد
    پرنده روزنامه نمی خواند
    پرنده قرض نداشت
    پرنده آدمها را نمیشناخت
    پرنده روی هوا
    و بر فراز چراغهای خطر
    در ارتفاع بی خبری می پرید
    و لحظه های آبی را
    دیوانه وار تجربه می کرد
    پرنده آه فقط یک پرنده بود

    (فروغ فرخ زاد)

    ReplyDelete
  6. سلام فروغ جان
    نکنه رفتی وطن ؟ اگر حدسم درست باشه پس خوش بگذره نازنین
    شهربانو

    ReplyDelete
  7. عزیزم دیگه شمارش معکوس داره شروع میشه هم واسه تو هم واسه من :)

    ReplyDelete
  8. منتظریم فروغ عزیز

    ReplyDelete
  9. ما هنوز منتظر یکی دیگه از نوشته هاتیم هاااااا

    ReplyDelete
  10. سلام خاله خوبي؟
    من يه دفعه ديگه هم پيغاك گذاشتم ولي نمي دونم چرا نيست.گفته بودم ما هم بي صبرانه منتظرتونيم.من كه خيلي خوشحالم!
    ايشالا اين مدت هم زود مي گذره
    لحظه ي ديدار نزديك است
    عرفانه

    ReplyDelete

لحظه ها می شکنند در عبور سایه تو