روزها مانند برق و باد گذشت و گلی و سوسن در کنار هم بزرگ شدند؛ در یکی از روزهای فصل تابستان، کنار بزرگ ترین درخت افرا "کوچک محله"، گلی، به میهمانی و شور آفرینی عاشقش، خود را به آغوش امن باد شمالی سپرد و در تمام سال های بعد نیزهر چه از تمشک های سیاه و آبدار "باغ افرا"، خورد، سیراب نشد؛ اما سوسن قد همه گل دسته های عالم برای خود اجر اخروی خرید و خرابه نشین وادی دوست شد؛هم بازی های دوران کودکی هم اکنون با هم غریبه اند، زندگی به هر کدام از آن ها، رنگی متفاوت از دیگری بخشیده است؛
درود بر تو فروغ عزيز..
ReplyDeleteاين روزها حالم گرفته تر از قبله..
برام دعا كن كمي آرامش پيدا كنم..
زندگی چه بازیهائی که نداره .
ReplyDeleteفروغ جان ممنونم از تلفن شما و دلداری و لطفتان . می بخشی که دیر آمدم .حال و روزم هیچ خوش نبود
شهربانو
هم بازیهای دوران کودکی هماکنون با هم غریبهاند
ReplyDeleteگاهي در خيابان همديگر را میبينم
خودمان را به آن را میزنيم كه نديدهايم
گاهی هم با چشم و ابرو به هم سلام میكنيم
فقط همين
del tangetam forogh
ReplyDelete