02/06/2008





عقربه های ساعت خواب را نشانم می دهند
رقص شاخه های نازک بید آشفتگی های تو را؛
بال های خاکستری هواپیماها بال پرواز هیچ کبوتر اسیری، نخواهند شد؛
باران می بارید آن روز عصر که پیرزن صدایم زد؛
فریاد می زد و می گفت کبوترهای من نان ندارند
روی یکی از برگ های دفترش نوشته بود
یک روز دیگر گذشت
فردا دوباره خواهد آمد و فرداهای دیگر نیز
حتی اگر از آسمان سنگ ببارد
من نباشم
تو نباشی
و
کبوترهایم گرسنه باشن
د

6 comments:

  1. Salam Foroghe Mehraban.

    What a nice poem.

    Pls. kindly write something about environment in this week.

    Bye.

    Jaleh

    ReplyDelete
  2. فروغ جان مرسی از کامنت. اگه تو که خودت استاد نوشتنی از من تعریف کنی پس می تونم امیدوار بشم که شاید در آینده منم بتونم مثل تو خوب بنویسم...برات آرزوی موفقیت روز افزون در نوشتن میکنم

    ReplyDelete
  3. همین متن بود یا متنی دیگر نمدانم . اما پیش از این نیز انگگار از زبان شما خوانده بودم که زمان در گذرست و نمیتوان انرا متوقف کرد وباید همراه با خاطرات اما پا به پای زمان پیش رفت

    ReplyDelete
  4. فروغ عزیز م سلا م
    چشمهام خواب آلوده دست هام از شدت تایپ این ترجمه ها که برای استادمزخرف جانور شناسی آماده می کنم درد میکنه .سایت دانشگاه یک هفته یا بیشتر بسته بود وحالا دوست دارم برات اندازه ی روزهایی که ازت دور بودم، بنویسم.
    جالب بدونی امتحاناتمون از روز جمعه یعنی پس فردا شروع می شخ و تا 29 خرداد ادامه پیدا می کنه .
    دلم برای شهرمون تنگ شده ...اندازه ی تمام درخت های اقاقیای دانشگاه دلم برای یه بوس مادرم تانگ شده.
    گفتی بیمار بودی چقدر بد شایدم خوب!
    فرزندت چطوره
    می دونی هیچ دلیل خاصی برای پاک کردن وبلاگت از اون لیست ندارم شاید به خاطر اینکه تو رو برای فقط خودم می خواستم.
    به امید روزهای موفقیتت
    .

    ReplyDelete
  5. یادم رفت بگم

    اگر همیشه نه خیلی وقت ها به یادت هستم

    ReplyDelete
  6. دلم لرزيد...
    "يك روز ديگر گذشت"
    پرست از پرمعناترين ها و پاييزي پرباد را در دلي باراني مجسم مي كند...

    ReplyDelete

لحظه ها می شکنند در عبور سایه تو