اسماعیل همه بادکنک ها را باد کرده بود و لیلا نشسته بود میان آن ها وقتی یکی از بادکنک ها ترکید توی صورتش؛ تمام روز کتف دستت با تو گریه می کرد! چرا لیلا را زودتر از اتاق بیرون نیاوردی تا بادکنکی را نترکاند و اسماعیل تو را نزند؟ قیمت یک عدد بادکنک مگر چند است مهربانو؟ چطور می توانی سنگینی دست اسماعیل را تمام روز روی پشتت تحمل کنی وقتی او محکم، گره بزرگ بادکنک های باد شده رنگی را به چنگ گرفته است؟ باد، این باد شرقی سوز دارد. می سوزاند. انگشتان دست اسماعیل باد کرده است مه بانو. چرا دستکش هایش را نبافتی؟ دستش سنگین است؟
لیلا را بیاور کنار شبدرها. نگاه کن، شبنم ها را ببین که چگونه نشسته اند روی برگ برگ ها. با آن ها گریه می کند لیلا. شبدرها را نوازش داده است حریر مه شبانگاهی. اسماعیل هنوز برنگشته. فکر می کنی چند تا از بادکنک ها را فروخته باشد؟
زندگی می گذرد مه بانو. این را الیاس گفت. آخرین شبی که آمد در خانه مان، یادت است؟ تو لیلا را هفت ماهه آبستن بودی. آمده بود خدا حافظی. یک پیراهن پوشیده بود که رنگش سورمه ای بود با خط های آبی روشن راه راه. گفتم نگاهم کن الیاس. حسرت یک نگاه را به قلبم گذاشت و رفت. گفت نمی خواهد خاطره آخرین نگاهم را با خودش ببرد. چرا الیاس دیگر برنگشت خواهرکم؟
تبعید و زندان یا مرگ و زندگی، کدام یک نصیب آهنگ زندگی اش شد؟ وقتی الیاس رفت تا صبح گریه کردم و خروس خوان صبح بود که دویدم به سمت امامزاده. صورتم ورم کرده بود. تو آمدی و مرا به خانه آوردی. الیاس مرا دوست نداشت مه بانو؟ وقتی رفت، باد تند می وزید. آب هم اگر یک جا بماند بو می گیرد. لجن می شود. شکم اسماعیل خیلی ورم کرده است، یکی از این روزهاست که از پا بیندازدش. این را ابوالقاسم خان گفت، خودم با گوش هایم شنیدم که گفت اگر اجاره این ماهت را هم ندهی خودم می ترکانمت اسماعیل. اگر اسماعیل بیفتد با لیلا می روی تا همه بادکنک های نفروخته اسماعیل را بفروشی، مگرنه، بانو؟
لیلا را بیاور کنار شبدرها. نگاه کن، شبنم ها را ببین که چگونه نشسته اند روی برگ برگ ها. با آن ها گریه می کند لیلا. شبدرها را نوازش داده است حریر مه شبانگاهی. اسماعیل هنوز برنگشته. فکر می کنی چند تا از بادکنک ها را فروخته باشد؟
زندگی می گذرد مه بانو. این را الیاس گفت. آخرین شبی که آمد در خانه مان، یادت است؟ تو لیلا را هفت ماهه آبستن بودی. آمده بود خدا حافظی. یک پیراهن پوشیده بود که رنگش سورمه ای بود با خط های آبی روشن راه راه. گفتم نگاهم کن الیاس. حسرت یک نگاه را به قلبم گذاشت و رفت. گفت نمی خواهد خاطره آخرین نگاهم را با خودش ببرد. چرا الیاس دیگر برنگشت خواهرکم؟
تبعید و زندان یا مرگ و زندگی، کدام یک نصیب آهنگ زندگی اش شد؟ وقتی الیاس رفت تا صبح گریه کردم و خروس خوان صبح بود که دویدم به سمت امامزاده. صورتم ورم کرده بود. تو آمدی و مرا به خانه آوردی. الیاس مرا دوست نداشت مه بانو؟ وقتی رفت، باد تند می وزید. آب هم اگر یک جا بماند بو می گیرد. لجن می شود. شکم اسماعیل خیلی ورم کرده است، یکی از این روزهاست که از پا بیندازدش. این را ابوالقاسم خان گفت، خودم با گوش هایم شنیدم که گفت اگر اجاره این ماهت را هم ندهی خودم می ترکانمت اسماعیل. اگر اسماعیل بیفتد با لیلا می روی تا همه بادکنک های نفروخته اسماعیل را بفروشی، مگرنه، بانو؟
خیلی قلم قشنگی داری فروغ
ReplyDeleteghoorbanet man berem to ham ke ghati bookodeiee iiiii khakhoor
ReplyDeletekheili ghshang bood khale
ReplyDeletetavalodet mobaaaaaaarak ishala tavalode 200 salegit beshe:-*
فروغ عزیز نمیدانی بر من چه گذشت .مهربانم قصورم را ببخش و قدم برم دیده من بگذار.به محبتت نیازمند
ReplyDeleteبریدا
ReplyDeleteسلام فروغ جان
ReplyDeleteمرسی از متنت
فروغ جان امسال هم عید ایران هستی؟
نورایی
الی عزیزم
ReplyDeleteممنونم . تو لطف داری نازنین
همشهری گیلک زبانی که نامت را ثبت نکردی و نمی دانم چرا؟ اگر کمی ذهنت را از فشار و ازدحام خالی می کردی متوجه متنم می شدی. دوما این که اگر به جای شما بودم حتما سعی می کردم در مقابل کسی که نمی شناسم و از هیچ گونه صمیمیتی هم با او برخوردار نیستم رعایت ادب و احترام را لحاظ می کردم
عرفانه جان
مرسی خاله از تبریکت، اما تو رو خدا از این دعاها نکن برام که بخوام تا دویست سالگی دوام بیارم. اون وقت نمی دونم چی بر سر خودم و دیگران میاد
دیگه اون وقت استخونام هم پوسیدن
بریدا جان
من به هیچ وجه توقعی بابت کامنت گذاشتن از تو عزیز و دیگران ندارم. خصوصا این که مشکلات سرورها رو در ایران می دونم. به علاوه من در تمام این مدت فکر می کردم تو به یه ثبات خوب از نظر روحی رسیدی. امیدوارم که همین طور باشه
سبز و همواره موفق باشی
نورایی جان
سلام عزیز. متاسفانه امسال عید ایران نیستم و خیال مسافرت به ایران را به
این زودی ها ندارم. سبز و همواره شاد باشی در ایران عزیز ما