16/08/2007

گل رخ 1


قسم برادری خورده بودیم، یادت است؟ کنار بوته زار گل سرخ پشت خانه گل رخ وقتی چهارده سال مان بود. گرما مرا بی تاب تو کرد وقتی از پیچ جاده گذشتی، درست در آخرین نقطه وصل چشمان من و قامت تو، کنار تک درخت صنوبر انتهای کوره راه ایستادی و دست تکان دادی، تابستان شاهد کدامین فصل گسیختن بود؟
وقتی گل رخ آمد، لباس هایش خیس خیس بودند، عرق شر شر می ریخت از چهره اش، دنبال تو آمده بود، انگشت نشانه ام را به سوی کوه گرفتم، زاگرس بلند قامت ایستاده بود و نگاه می کرد، دیر رسیده بود گل رخ، تو رفته بودی
گرما بیداد می کرد، کنارم زانو زد گل رخ، درختی سایه سارش نبود، حالا دیگر بی تاب تو بودم و نبودم، نسیم ملایمی از شمال خاطرم را پرواز داد، به چشمان گل رخ نگاه کردم، خیس بودند و نبودند، خواهش داشتند، خواهش تو را از من، در فصلی که گرما بیداد می کرد من اما خواهش گل رخ درون سینه ام می تپید
مثل همه سال های رفته، مثل رفتن تو، مثل برادری من و تو، گم شدن تو و کینه پدران مان از هم، مثل تاج عروسی گل رخ که در آفتاب می درخشید و دست های بی رحم من وقتی خون خشک شده برادرم را مکیدند ، من در همان تابستان داغ، پشت همان کوهپایه های زاگرس، سایه سار تنهایی گل رخ شدم، حالا همان درخت صنوبر زیارت گاه هر روزه من شده وقتی خورشید پهن می شود میان آسمان

13 comments:

  1. سلام دوست عزیز
    اگر اشتباه نکرده باشم شما آقا پسر هستید.چرا خود را فروغ می نامید؟ چند پست پایین تر گفته اید :آن پسر بچه نه ساله اکنون ...

    ReplyDelete
  2. دریغ از دمی تاًمل ناهید عزیز

    ReplyDelete
  3. امروز بعد از نماز صبح پای رایانه نشستم وسعی کردم قدمگاه دوستان در وبلاگم رد پی بزنم .ولی متاسفانه پیغامگاه تارنوشتتان ما را همراهی نمی کرد
    زین خاطر ره به ساعت حال کشیدیم

    .
    مطلبتون جالب بود و اول صبحی گوشهایمان لبانمان را حس کرد،طوری که ، سرور بنده شاکی شدند " چه خبره
    الان بچه ها بیدار می شون" اما اینکه اگر این بودن و نبودن ها هم نبود دستخوش یک تکرا همیشگی خواهیم شد...تصور نمی کنید اینطور باشه...اوه راستی اسم اون پاستیل رو اطالاع رسانی نکردید...ها ها ها

    ReplyDelete
  4. سلام فروغ جان
    راستشو بخواهي من هم به جنسيت شما شك كردم .در پست پايين چرا گفتي »اون پسر نه ساله»؟به حال موفق باشي

    ReplyDelete
  5. مریم عزیز
    آیا هر اول شخصی خود نویسنده اثر است؟ اگر این طور است پس در پست جدیدهم من یک مردم. اگر کمی حوصله می داشتید و عمیق تر می دیدید بدون شک پاسخ خود را دریافت می کردید

    ReplyDelete
  6. سلام. خوشحالم از این بابت که پر کار شده اید و زود به زود به روز می کنید و ناراحت از اینکه نمیتوانم زود به زود سر بزنم و برایتان پیام بگذارم. اما همه نوشته ها و داستانهای کوتاه و شیرینتان را میخوانم و لذت می برم
    گلرخ آیا باعث یکنوع خیانت شده؟ آیا کششی که یک زن ، یک عشق ایجاد میکند مایه این خیانت است؟ دوستی که به دوستش خیانت می ورزد و در شب عروسی خون خشکیده دوستش را می مکد ؟ و آیا این عشق را میتوان عشق نامید و البته مقدس؟ نمیدانم
    راستی. برایم دعاکن. جمعه هین هفته که می آید امتحان دانشگاه دارم. دعا کن

    ReplyDelete
  7. One night two big spiders go To one home . one spider hanging above

    His head . and one spider launging his bed and sing and dans .

    He gets up and think of spiders . he think and think .

    He takes the his badminton and hit the spiders and spiders go out.

    ReplyDelete
  8. نمي دونم چي مي تونم بگم چون تنها لمس كردني بود نه گفتني...ولي چه زيارتگاهي خواهد بوداين زيارتگاه...

    ReplyDelete
  9. فروغ جان
    منم روز اول تصور کردم یه پسر بیست ساله هستی و اونجوری از مادرت جدا شدی و کلی دلم گرفت. از شما چه پنهون حتی سعی کردم بهت ایمیل بزنم و بگم که ما هم توی همین شهر زندگی می کنیم و نمی ذاریم تنها بمونی!! شانس آوردم که ایمیلت باز نشد و نتونستم برات پیغوم بذارم. و چند روز بعد که داشتم کامنتهای پستت رو می خوندم بطور اتفاقی متوجه شدم که نوشته ت یه داستان کوتاه بوده! مقصر ما نیستیم
    اولا تقصیر خودته که اونقدر قشنگ و با احساس می نویسی که خواننده های نوشته ت حس می کنن که دارن یه جریان واقعی و صادقانه رو می خونن
    دوما یه تازه وارد به وبلاگت از کجا بدونه اونی که نوشتی خاطره نیست و داستانه؟ خلاصه اینکه ظاهرا هر کی باهات آشنا بشه اولش مثل من فکر می کنه
    زود به زود بنویس
    زنده باشی

    ReplyDelete
  10. !!!!!!!!!!!!!
    فقط می تونم بگم عالی بود فروغ عزیزم.

    ReplyDelete
  11. در مورد نظراتی که بالا دیدم در مورد جنسیت تو و ....
    فروغ عزیزم این دیگه تقصیر شما نیست که با احساس می نویسی و ملموس.
    موفق باشی!!!!!!

    ReplyDelete
  12. فروغ جان خیلی قشنگ بود .
    اما خدا را شکر که این دفعه تونستم کامنت بگذارم و پاک نشد .
    شهربانو

    ReplyDelete
  13. فروغ نازنین سلام برگشتم...
    و به روز ÷ستهات رو یکجا بلعیدم خیلی زیبا بود
    و انتظاری که تمامی ندارد تا تمام........

    ReplyDelete

لحظه ها می شکنند در عبور سایه تو