23/07/2007

کاظم پسر آفتاب و سایه


تا آن روز عراقی ندیده بودم یا اگر دیده بودم نمی دانستم عراقی اند یا نه، بقیه اسرایی بودند که در تلویزیون می دیدم، اسرایی که یا به عنوان مهمان و یا مهاجر در ایران زندگی می کردند؛
مادر کاظم زنی بود با چشمانی درشت و سبز و چهره ای بسیار زیبا و جذاب، کاظم پسرک سنگین وزن شانزده ساله او روی زمین می خزید، مادرش در صدد بود تا او را به یکی از مراکز نگهداری کودکان معلول بسپارد، تنها یک بار با مادرش به بهزیستی رفتم، گفتند باید پسرک را بیاورید تا ما ببینیم، فعلا هم در هیچ مرکزی جا نداریم، تنها می توانیم برای او کلاس های کار درمانی بگذاریم، اما مادر کاظم گفت بردن و آوردن او برایم مقدور نیست
نتوانستم هیچ کاری برای مادر کاظم بکنم
دیگر نرفتم او را ببینم

کاظم اما هیچ وقت مرد بزرگ قصه های من نشد. می ترسیدم به او دست بزنم، من هیچ گاه نوازشش نکردم
می دانم هنوز کاظم آن جا نشسته است، بیست و پنج سال است که نشسته زیر آفتاب و چشم دوخته است به کبوتران بام همسایه و رقص ماهی ها در حوض خانه، خانه مادر
گاهی تنها خراشی کوچک کافی ست، حتی اگر وسیع و عمیق نباشد. خدا را شکر می کنم که کاظم را در زندگی ام دیدم، من تنها به او لبخند زدم. همین برای من بس است. گاهی فقط کافیست ببینیم

11 comments:

  1. سلام خانم فروغ. این وبلاگ در گروه "عمومی" بازنگار ثبت شد. خواستم در گروه ادبیات ثبت کنم که دیدم تقریبا این صفحه عمومی تر است تا مثلا ادبیات صرف.
    به هرحال اگر گروه دیگری مدنظر بود, اطلاع بدهید. ممنون. خوب باشید با خانواده و سلامت

    ReplyDelete
  2. ببخشید. آدرس بازنگار
    http://www.baznegar.com/category.aspx?id=11

    ReplyDelete
  3. سلام
    مطلب جدید آپ کردم بد نیست ببینید
    خوشحال می شم
    داود
    http://artna.blogfa.com/

    ReplyDelete
  4. سلام
    مطلب جدید آپ کردم خوشحال می شم نظرت رو داشته باشم
    داود

    ReplyDelete
  5. متشکرم آقای نوروزی عزیز
    شما لطف دارید .همان،
    گروه عمومی بسیار بجا است
    مرسی سر می زنید
    سبز باشید

    ReplyDelete
  6. سلام خانم فروغ
    چند بار به این فکر می‌کردم که شما چرا وبلاگتان را عوض می‌کنید اما از وقتی که دامنه پرشین بلاگ هک شده کاملا متوجه شدم

    ReplyDelete
  7. خيلي جالب بود شايد منو ياد سفر كربلا انداخت كه اون عراقيهايي كه جووناي اون موقع ما رو پرپر كردن جز يه قشر بيچاره هيچي نبودن هيچ

    ReplyDelete
  8. فروغ....می ترسم از اخرش می ترسم دوام نیارم کاش اینجا بودی کاش...

    ReplyDelete
  9. بازی روز پدر شروع شده خوشحالم می کنی اگر بنویسی هر چند می دان دل مهربونت بدرد می اید...

    ReplyDelete
  10. سلام
    از اینکه سر زدی ممنونم ...خوشحال شدم. تازگیها به اتفاق چند دوست کارتونیست قدیم و همکار یک آژانس خبری کارتون و کاریکاتور راه اندازی کرده ایم . برای هرچه بربار شدنش هر کدوم از دیگر دوستان که لطف می کنند در هر کشور موضوع و نمایشگاه یا اتفاق خاصی در کشورها می افتد جهت اطلاع رسانی برامون ارسال می کنند.شاید برای شروع دوستیهامون توقع زیادی باشه که از شما داشته باشم . ولی قصدم سوءاسفاده از این دوستی نیست خواستم اگر فرصتی شد و دل و دماغی داشتید و خواستید در این راستا قلم فرسایی کنید .مارو خیلی .
    خوشحال کردیت و منت بر ما نهاده اید.
    همیشه خودتان و خانواده تان در پناه حق باشید.
    داود
    آدرس آژانس خبری تحلیلی آرتون:http://www.artoonnews.ir/

    ReplyDelete
  11. آدرس آژانس خبری تحلیلی آرتونhttp://www.artoonnews.ir/
    http://www.artoonnews.com/
    http://www.artoonnews.org/
    http://www.artoonnews.net/

    در ضمن همین الان یکی از تازه ترین شعرهام رو که سرودم آپ کردم
    سپاس از الطاف و حضور سبزتان

    ReplyDelete

لحظه ها می شکنند در عبور سایه تو