20/11/2018

پاییزی




باران می‌بارد. صداها درهم و برهم به گوشم می‌رسد. تیک تاک ساعت. تیک... تاک. ضربه‌های پی در پی به شیشه! باران می‌بارد. زمستان در راه است. باد زمزمه‌کنان در گوش شاخسارهای عریان درختان، مرثیه خوان عزای آسمان است. باران. باران می‌بارد. طنین صدای هیچ ماهتابی، از گوشه افق خاکستری این جزیره سرد به گوش نمی‌رسد: تو به نجوایی، من آواز سر دادم. من به طنینی، تو به صحرا گریختی. نمی‌دانستم جهان برهوتی کامل و تمام عیار است: نه. نمی‌دانستم که 
هیچ گریز‌گاهی یافت نمی‌شود. 



No comments:

Post a Comment

لحظه ها می شکنند در عبور سایه تو