13/09/2018

خفته با من


مرا در میان خود بگیرید ای امواج بی‌انتهای دریاها
رنگین‌کمانی می‌باید آسمان را
هیاهوی بادی شاید
ایستاده
لب فرو بسته
به دوردست خیالم خیره گشته‌ام
مرا دریابید ای کوه‌ها و ای کولیان دشت‌های پهناور
کودکی بیش نیم
از هستی به پایین
از کام خود فرو‌افتاده
به جالیز مزرعه‌ای می مانم
که تمام جاری‌بودنم را به هستی زمین داده‌ام
مرا که عریان از پالایشم
قدمی بردارم
و روح خود را ببرم به نقطه‌ای که جان‌اش را‌ می‌برند
جان‌اش جان‌اش
خفته
خاموش
می‌خواهم بخوابم
بخوابم  و
خوابش را دوباره ببینم
من امانت دار خوبی‌های بیادگار گذاشته زمینیانم
من روحم 
من جانم
مرا دریابید




No comments:

Post a Comment

لحظه ها می شکنند در عبور سایه تو