اقاقیا
بر حقیقت می ایستم و بدون ذره ای تردید پیش می روم
11/07/2014
می دانی که بیدارم
بیمارستان کیان
دو ماه همان طور زشت و عبوس همان جا ایستاده بودی
تا در
سحر گاه چنین روزی
پدرم را سوار قطار سفر ابدی اش کنند
پروانه ای شاید
پرنده ای
از تو و دیوارهای سرد و عبوست بیزارم
متنفرم از تو کیان
پدرم را به من پس بده
No comments:
Post a Comment
لحظه ها می شکنند در عبور سایه تو
Newer Post
Older Post
Home
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
No comments:
Post a Comment
لحظه ها می شکنند در عبور سایه تو